حکیم ناصرخسرو رحمه الله
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:حکیم ناصرخسرو رحمه الله, :: :: نويسنده : علی

حکیم ناصرخسرو رحمه الله
قرن 5 ه.ق.

ناصرخسرو.(حکیم ...) ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی مروزی، ملقب و متخلص به «حجت» و مکنی به ابومعین. از شاعران قوی طبع و قصیده سرایان گران قدر زبان فارسی است. وی در ماه ذی القعدۀ سال ٣٩٤ ه.ق. مطابق با تیر یا مرداد سنۀ ٣٨٢ ه.ش. در قبادیان از نواحی بلخ در خانوادۀ محتشمی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشته اند متولد گشت. از ابتدای جوانی به تحصیل علم وادب پرداخت و «تقریباً در تمام علوم متداولۀ عقلی و نقلی آن زمان و مخصوصاً علوم یونانی از ارثماطیقی و مجسطی بطلمیوس و هندسۀ اقلیدس و طب و موسیقی و بالاخص علم حساب و نجوم و فلسفه و همچنین در علم کلام و حکمت متألهین تبحر پیدا کرد، ناصرخسرو در اشعار خویش و سفرنامه و سایر کتب خود مکرر به احاطۀ خود به این علوم و مقام عظیم فضل و دانش خود اشاره میکند» :

نماند از هیچ گون دانش که من زآن
نکردم استفادت بیش و کمتر

و هم در جوانی به دربار سلاطین و امرا راه یافت و به مراتب عالی رسید و چنانکه در سفرنامه آورده است به پادشاهانی چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود تقرب جست و تا سن ٤٣ سالگی که عزم سفر قبله کرد در خدمات مهم دیوانی از قبیل دبیری و دیگر مشاغل دولتی صاحب عنوان بوده و پس از آنکه مدتی از عمر خود را در کسب علوم متداول زمان و خدمت امرا و شاهان روزگار و کسب جاه و مال و احیاناً لهو و لعب گذراند، تغییر حالی در وی پیدا شد و به تحری حقیقت متمایل گشت و چون از مباحثات اهل ظاهر بوی حقیقتی نشنید، سر به آوارگی و سیر آفاق و انفس نهاد و سرانجام بر اثر خوابی که در ماه جمادی الآخرة سنۀ ٤٣٧ ه.ق. در جوزجانان دید عزم سفر قبله کرد، در این سفر برادر کهترش ابوسعید و غلامی هندی همراه او بودند، این مسافرت هفت سال [ از٤٣٧ تا٤٤٤ ] مدت گرفت و در ضمن آن ناصرخسرو چهار بار به زیارت خانۀ خدا توفیق یافت «و شمال شرقی و غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و ممالک و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس و شام و سوریه وفلسطین و جزیرةالعرب و مصر و قیروان و نوبه و سودان را سیاحت کرد»، در اثنای همین سیر و سیاحت ها چون به مصر رسید قرب سه سال در آنجا مقام کرد و به وساطت یکی از دعاة یا نقبای فاطمی به خدمت خلیفۀ فاطمی المستنصر بالله ابوتمیم معدّ بن علی ٤٨٧-٤٢٧ ه.ق. رسید و به مذهب اسماعیلیه و طریقت فاطمیان گروید و از مؤمنان متعصب آن مذهب شد و پس از سیر درجات باطنیه از مراتب مستجیب و مأذون و داعی، به مقام حجتی رسید و یکی از حجت های دوازده گانۀ فاطمیان در دوازده جزیرۀ نشر دعوت یعنی حجت جزیرۀ خراسان شد و به امر المستنصر بالله امام فاطمی زمان، مأموریت دعوت مردم به طریقۀ اسماعیلیه و بیعت گرفتن از مردم برای خلیفۀ فاطمی در ممالک خراسان و سرپرستی شیعیان آن سامان بدو محول گشت و روانۀ خراسان شد و در دیار خویش بلخ فرودآمد و شیوۀ زهد و عبادت اختیار کرد و به نشر دعوت پرداخت و داعیان و مأذونان به اکناف ممالک وسیع خراسان فرستاد تا مردم را به مذهب شیعۀ اسماعیلیه دعوت کنند و خود چنان در نشر دعوت و مباحثه با علمای اهل سنت پافشاری کرد که سرانجام به تبعید و فرارش از بلخ منجر گشت مدت اقامت حکیم در بلخ به دقت معلوم نیست. قدر مسلم اینکه وی هنگام ورود به بلخ یعنی به سال ٤٤٠ پنجاه سال تمام ازعمرش گذشته بوده است و فرار او از بلخ نیز قبل از سال ٤٥٣ بوده است چه وی در این سال کتاب زادالمسافرین خود را تصنیف کرد و در آن اشاراتی به اخراج بلد شدن خود داد.
فرار از بلخ:
فرار ناصرخسرو از بلخ یا نفی بلد و اخراج او ازین شهر به طوری که گفته شد نتیجۀ مجاهدات تعصب آمیزی بوده است که وی در نشر و ترویج مذهب اسماعیلی از خود ظاهر میـساخته و با توجه بدین واقعیت که مردم خراسان در آن روزگار دشمنان سرسخت شیعه به طور کلی و شیعۀ سبعیۀ فاطمیه بالاخص بودند میـتوان حدس زد که اگر حکیم از چنگ متعصبان بلخ جانی به سلامت برده است تنها به پاس مقام فضل و علم و حکمت وی بوده است و گویا وی قبل از فرار کردن از بلخ مدتی هم درآن دیار مخفی میـزیسته است و پس از آنهم مدتی متواری بوده است. باری وی چون از بلخ فرار و به اصطلاح خودش مهاجرت کرد به مازندران رفت، در این بیت بدین مهاجرت اشارتی دارد :

برگیر دل ز بلخ و بنه تن ز بهر دین
چون من غریب و زار به مازندران درون

مدت اقامت وی در مازندران و همچنین شهر محل اقامتش به درستی معلوم نیست و به روایت دولتشاه از مازندران به نیشابور رفت و پس از آن شاید بر اثر تمایلی که به خراسان داشت و هم به جهت در امان ماندن از گزند متعصبان اهل سنت رو به قصبه یا قلعۀ یمکان واقع در اقصای خاک بدخشان نهاد چه یمکان به قول مؤلف آثارالبلاد شهری حصین بود در وسط کوهی و به واسطۀ صعوبت مسالک آن احدی را قدرت تسخیر آن نبود.
در یمکان :
ناصرخسرو در یمکان اقامت گزید و از آنجا به نشر دعوت و ابلاغ رسالت خود پرداخت تاریخ ورود او به یمکان دقیقاً معلوم نیست اما از اشعارش پیداست که سالهای آخر عمر خود را در این پناهگاه گذرانده است و بیش از پانزده سال در آنجا ساکن بوده است و بر اثر همین اقامت طولانی و دعوتهای مذهبی او در یمکان جماعتی از اهل بدخشان به مذهب اسماعیلیه گرویدند و هنوز هم در بدخشان و نواحی مجاور آن و در خوقند و قراتکین و دیگر بلاد آن سامان اسماعیلیه وجود دارند. باری حکیم فراری سالهای آخر عمر دور از یار و دیار و قرین غم غربت در یمکان با حسرت و اندوه گذرانید و تقریباً در اغلب اشعاری که در این دوران سروده است به پریشانی حال خویش و رنج غریبی و دوری از بلخ و تعصب دشمنان اشارتی دارد، چه در این زمان مردم بر او شوریده بودند و از خلیفۀ عباسی در بغداد و خان ترک در کاشغر گرفته تا امیر خراسان و شاه سجستان و میر ختلان همه او را دشمن می داشتند. و فقهای سنی و پیروان عباسیان و عامۀ ناس او را رافضی و قرمطی و معتزلی می خواندند و بر سر منابر لعنش می کردند و مهدورالدمش می دانستند، در خراسان همۀ مردم دشمن او بودند و با همۀ اشتیاقی که به دیدار خراسان داشت از ترس معاندان و متعصبان یارای معاودت به شهر ودیار خویش نداشت و عاقبت هم در یمکان وفات یافت.
راجع به تاریخ وفات حکیم اقوال مختلف است :
حاجی خلیفه در کشف الظنون تاریخ وفات او را ٤٣١ ضبط کرده است و در تقویم التواریخ ٤٨١ و ظاهراً سنۀ مذکور در کشف الظنون نامعقول است و رضاقلی خان هدایت در دیباچه ای که بر دیوان حکیم نوشته است به نقل از شاهد صادق سنۀ ٤٨١ را سال وفات ناصر دانسته، قدر مسلم آنکه ناصرخسرو عمری طولانی داشته است و از شصت ودو سال عمرش تجاوز کرده، حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده عمر او را قریب صد سال نوشته. باری سالهای ٤٧١ یا ٤٨١ به قبول نزدیکتر است. قبر او در یُمگان است.
مذهب ناصرخسرو :
شیعی مذهب بودن ناصرخسرو و قبل از ٤٤ سالگی یعنی سالی که به محضر فاطمیان مصر رسید و به مذهب اسماعیلیه گروید مسلم نیست و بعید نمی نماید که قبل از آن وی چون دیگر مردم بلخ و خراسان به مذهب سنت می رفته است، چه اشارات فراوانی هم در دیوان او به گمراهی دوران جوانیش دیده می شود اما پس از مسافرت به مصر وی به طریقۀ باطنیۀ اسماعیلیه رو کرده و به خلفای فاطمی مصر گرویده و چنانکه مذکور افتاد در این مذهب به درجه ای عالی رسیده و حجت سرزمین خراسان شده است و به تبلیغ مذهب تازۀ خود پرداخته. انتخاب مذهب جدید در اشعار او آثار فراوانی گذاشته است از جمله مدایح فراوان از آل علی و طعن و لعن صریح بر خلفای ثلاثه و بنی امیه و بنی عباس و ائمۀ مذاهب اربعۀ تسنن که آنان را ناصبی می خواند، و به طور کلی طعن صریح در حق همه اصحاب مذاهب اسلام به جز فرقۀ سبعیۀ باطنیه.
آثار و تألیفات :
ناصرخسرو به نظم و نثر کتابها دارد، آثار منظوم او عبارت است از
١ - دیوان اشعار و آن مشتمل است بر بیش از ده هزار بیت قصاید و چند قطعه و ابیات متفرقه در مواضیع حکمتی و دینی و اخلاقی، در دیوان حاضر از اشعار غرامی و آثاری که شاعر در دوران جوانی و پیش از تغییر حال خود شاید سروده باشد اثری نیست و می توان تصور کرد که اگر چونان اشعاری داشته است به میل به دست فراموشی سپرده است. منقح ترین چاپ دیوان اشعار ناصرخسرو به سال ١٣٠٧ با تصحیح مرحوم حاج سیدنصرالله تقوی و اهتمام آقای مجتبی مینوی بامقدمه ای از آقای تقی زاده و تعلیقات مرحوم دهخدا در تهران منتشر شده، این چاپ مشتمل بر ١١٠٤٧ بیت است و منظومه های روشنائی نامه و سعادت نامه و نیز رساله ای به نثر در جواب نودویک سؤال فلسفی همراه دارد
٢ - مثنوی روشنائی نامه مشتمل بر ٥٩٢ بیت در بحر هزج است در وعظ و پند و حکم و به ضمیمۀ دیوان اشعار او در تهران چاپ شده است
٣ - سعادت نامه مثنوی سیصد بیتی است که با این بیت شروع می شود:

دلا همواره تسلیم رضا باش
به هرحالی که باشی با خدا باش

این مثنوی هم به ضمیمۀ دیوان ناصرخسرو در تهران طبع شده است.
آثار منثور ناصرخسرو نیز عبارت است از
٤ - رساله در جواب نودویک سوال فلسفی
٥ - سفرنامه، یا مهمترین اثر منثور ناصرخسرو این کتاب مشتمل است بر شرح مشهودات حکیم در سفر هفت ساله ای که به ایران و آسیای صغیر و شامات و مصر و عربستان کرده است، کتاب سفرنامه ابتدا به اهتمام شفر در سنه ١٨٨١ در پاریس به طبع رسید و بعداً به سال ١٣١٤ هجری شمسی منضم به دیوان در تهران چاپ شد و بار دیگر به سال ١٣٤٠ ه.ق. در برلن تجدید چاپ شد
٦ - زادالمسافرین، حاوی اصول عقاید حکیمانه و فلسفی ناصرخسرو است و به منظور اثبات عقاید اسماعیلیه به سال ٤٥٣ آن را حکیم در غربت و مهاجرت تألیف کرده است و در اشعار خود فراوان از این کتاب نام برده و بدین تألیف خود بالیده است :

زادالمسافر است یکی گنج من
نثر آن چنان و نظم ازاین سان کنم

این کتاب به سال ١٣٤٠ ه.ق. به همت مرحوم ادوارد براون و محمد بذل الرحمن هندی در برلن چاپ شده است
٧ - گشایش و رهایش هم رسالۀ منثوری دیگر است که ناصرخسرو در جواب سی فقره سؤال و مشکلات یکی از برادران مذهبی خود تصنیف کرده است و خود در سبب تسمیۀ کتاب بدین نام گوید «و نام نهادیم این کتاب را گشایش و رهایش ازآنک سخن بسته را اندر او گشاده کردیم تا نفس های مؤمن مخلصان را از او گشایش و رهایش باشد، ما نیز چون از دوستان مکلفیم شرح بعضی ازین کلمات و نکته ای در این موضوع بگوئیم تا جای دیگر مکرر نباید کرد، اسم این کتاب به گشایش بعضی ازین کلمات حق است اما رهایش را علی الاطلاق مستجمع نیست و این نکته از آن گفتم تا چون موضعی که نه رهایش اشارت کرده شود ارباب معانی و اصحاب خرد دانند که آن کدام نکته است ...»
٨ - خوان الاخوان یا خوان اخوان نیز یکی دیگر از کتب ناصرخسرو است که به همت آقای دکتر یحیی الخشاب به سال ١٣٥٩ ه.ق. در قاهره چاپ شده است
٩ - وجه دین یا روی دین نیز نام یکی دیگر از آثار منثور مذهبی ناصرخسرو است در شرح و تأویل عبادات و احکام شریعت اسماعیلیه و خود در سبب تألیف کتاب گوید : «واجب دیدیم بر خویشتن این کتاب را تألیف کردن بر شرح بنیادهای شریعت از شهادت و طهارت و نماز و ... نام نهادیم مرا این کتاب را «روی دین » ازبهر آنکه همۀ چیزها را مردم به روی تواند شناخت و خردمندی که این کتاب را بخواند دین را بشناسد ...»
١٠- جامع الحکمتین یکی دیگر از کتب منثور ناصرخسرو است وی این کتاب را در شرح و پاسخ قصیدۀ خواجه ابوالهیثم احمد بن حسن جرجانی و به خواهش عین الدوله ابوالمعالی علی بن اسد بن حارث امیر بدخشان به سال ٤٢٦ نگاشته است و چنانکه خود در مقدمۀ جامع الحکمتین گوید : «امیر بدخشان، قصیده ای را که گفته بود خواجه ابوالهیثم ... و اندر او سؤال های بسیار کرده است، به خط خویش نبشته بود [ عین الدوله امیر بدخشان ] اندر آخر آن نسخت که این را از حفظ خویش نبشتم، نزدیک من فرستاد و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب ... تا سؤالاتی که اندر آن قصیدتست به نام او حل کرده آید...» و حکیم پس از نقل هر بیت ازین قصیده به تفصیل به شرح و پاسخ پرداخته و در اثبات اصول عقاید اسماعیلیه ازمبانی کلام و فلسفه مدد گرفته است. این کتاب به سال ١٣٣٢ ه.ش. به تصحیح و کوشش آقایان هنری کربن و معین در تهران به چاپ رسیده است.
علاوه بر کتابهائی که مذکور افتاد و در صحت انتسابشان به حکیم تردیدی نیست کتب دیگری نیز به ناصرخسرو منسوب است، از آن جمله است رساله ای در سرگذشت حال وی که کتاب مجعول پر از افسانه ای است، در همین رساله کتابهای دیگری به ناصرخسرو نسبت داده شده و در بعضی تذکره ها از قبیل تذکرة الشعراء دولتشاه و کشف الظنون نیز به وجود بعض این کتب اشارتی رفته است، اما امروز اثری از این تصنیفات در دست نیست، کتابهای منسوب به ناصرخسرو عبارت است از
١ - اکسیراعظم، در منطق و فلسفه
٢ - قانون اعظم در علوم عجیبه
٣ - المستوفی در فقه
٤ - دستور اعظم
٥ - تفسیر قرآن
٦ - رساله ای در علم یونان
٧ - کتابی در سحریات
٨ - کنزالحقایق.
و نیز رساله ای به عنوان «سرالاسرار» در تسخیر کواکب بدو منسوب است و در مقدمۀ دیوان طبع هندوستان وی چاپ شده است که به کلی مجعول است.
شیوۀ سخن ناصر :
آقای دکتر ذبیح الله صفا در نقد آثار و شیوۀ سخن ناصرخسرو آرد :
«ناصرخسرو بی تردید یکی از شاعران بسیار توانا و سخن آور فارسی است وی طبعی نیرومند و سخنی استوار و قوی و اسلوبی نادر و خاص خود دارد، زبان این شاعر قریب به زبان شعرای آخر دورۀ سامانی است و حتی اسلوب کلام او کهنگی بیشتری از کلام شعرای دورۀ اول غزنوی را نشان می دهد. در دیوان او بسیاری از کلمات و ترکیبات به نحوی که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال می شده است به کار رفته و مثل آن است که عامل زمان در این شاعر توانا و چیره دست اصلا اثری بر جای ننهاده، با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شده از ترکیبات عربی جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانی در اشعار واردشده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خودبه کار برده است. خاصیت عمدۀ شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسیارست، ناصرخسرو در این امر قطعاً از کسائی شاعر مروزی مقدم بر خود پیروی کرده است ... بعد از آنکه ناصرخسرو تغییر حال یافت و به مذهب اسماعیلی درآمد و عهده دار تبلیغ آن در خراسان شد برای اشعار خود مایۀ جدیدی که عبارت از افکار مذهبی باشد به دست آورد، جنبۀ دعوت شاعر باعث شده است که او در بیان افکار مذهبی مانند یکی از دعاة، تبلیغ را از نظر دور ندارد و بدین سبب بعضی قصاید او با مقدماتی که شاعر در آن تمهید کرده و نتایجی که گرفته است بیشتر به سخنانی می ماند که مبلغی در مجلس دعوت بیان کرده باشد. در بیان مسائل حکمی ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خودداری نکرده است، موضوعات علمی در اشعار او ایجاد مضمون نکرده بلکه وسیلۀ تفهیم مقصود قرار گرفته است یعنی او مسائل مهم فلسفی را که معمولاً مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهایت مهارت و در کمال آسانی از بحث خود نتیجه گرفته است. ذهن علمی شاعر باعث شده است که او به شدت تحت تأثیر روش منطقیان در بیان مقاصد خود قرار گیرد، سخنان او با قیاسات و ادلۀ منطقی همراه و پر است از استنتاجهای عقلی و به همین نسبت از هیجانات شاعرانه و خیالات باریک و دقیق شعرا خالی است. اصولا ناصرخسرو به آنچه دیگر شاعران را مجذوب می کند یعنی به مظاهر زیبائی و جمال و به جنبه های دلفریب محیط و اشخاص توجهی ندارد و نظر او بیشتر به حقایق عقلی و مبانی ومعتقدات دینی است، به همین سبب حتی توصیفات طبیعی را هم در حکم تشبیبی برای ورود در مباحث عقلی و مذهبی به کار می برد. با این حال نباید از قدرت فراوان ناصرخسرو در توصیف و بیان اوصاف طبیعت غافل بود توصیفاتی که او از فصول و شب و آسمان و ستارگان کرده در میان اشعار شاعران فارسی کمیاب است. مهمترین امری که از حیث بیان عواطف - غیر از عواطف دینی - در شعر ناصرخسرو جلب نظر می کند بیان تأثر شدیدی است که شاعر از بدرفتاری های معاصران و تعصب و سبک مغزی آنان و عدم توجه آنان به حق و حقیقت دارد. ناصرخسرو شاعری درباری نیست و یا اگر وقتی چنین بوده اثری از اشعار آن دورۀ او به دست ما نرسیده است. او جزو قدیمـترین کسانی است که مثنوی های کامل در بیان حکم و مواعظ ساخته اند، قصائد او هم هیچـگاه از این فکار دور نیست. (از تاریخ ادبیات در ایران).
از اشعار اوست :

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت به گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی برآید ز انده به سر مرا

گویم چرا نشانۀ تیر زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا

گر در کمال و فضل بود مرد را خطر
چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟

گر بر قیاس فضل بگشتی مدار دهر
جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا

نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل
این گفته بود گاه جوانی پدر مرا

دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا

با خاطر منور روشن تر از قمر
ناید به کار هیچ مقر قمر مرا

گر بایدت همی که ببینی مرا تمام
چون عاقلان به چشم بصیرت نگر مرا

منگر بدین ضعیف تنم زآنکه در سخن
از چرخ پرستاره فزونست اثر مرا

هرچند مسکنم به زمین است روز و شب
بر چرخ هفتم است مجال سفر مرا

گیتی سرای رهگذرانست ای پسر
زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا

از هرچه حاجتست بدو مر مرا، خدای
کرده ست بی نیاز در این رهگذر مرا

شکر آن خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد و سوی رحمت بگشاد در مرا

ای ناکس و نفایه تن من در این جهان
همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا

من دوستدار خویش گمان بردمت همی
جز تو نبود یار به بحر و به برّ مرا

بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نه بوده اثر نه خبر مرا

تا مر مرا تو غافل و ایمن بیافتی
از مکر و غدر خویش گرفتی سخر مرا

گر رحمت خدای نبودی و فضل او
افکنده بود مکر تو در جوی و جر مرا

اکنون که شد درست که تو دشمن منی
نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا

خواب و خورست کار تو ای بی خرد جسد
لیکن خرد به است ز خواب و ز خور مرا

کار خر است سوی خردمند خواب و خور
ننگست ننگ با خرد از کار خر مرا

من با تو ای جسد ننشینم در این سرای
کایزد همی بخواند به جای دگر مرا

هرکس همی حذر ز قضا و قدر کند
وین هر دو رهبرند قضا و قدر مرا

نام قضا خرد کن و نام قدر سخن
یاد است این سخن ز یکی نامور مرا

و له ایضاً :

صعب تر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش
پیش این عیب سلیم است بلاهاش و عناش

کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد
که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش

او همی گوید ما را که بقا نیست مرا
سخنش بشنو اگرچند که نرم ست اداش

گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
به عطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش

روز پُر نور عطا نیست ولیکن پس روز
شب تیره ببرد پاک همه نور و بهاش

این جهان آب روانست بر او خیره مخسب
آنچه او بود نخواهد مطلب، مست مباش

هم او راست :

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را

بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانش نکوهش بری را

همی تا کند پیشه عادت همی کن
جهان مر جفا را تو مر صابری را

چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را

تو درمانی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببرّی زبان جری را

صفت چند گوئی ز شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را

به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه ست مر جهل و بد گوهری را

به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ ست سرمایه مر کافری را

پسند ست با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را

من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را ...