چنگیز
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:چنگیز, :: :: نويسنده : علی

چنگیز

چنگیزخان که نام اصلیش بزبان مغولی «تموچین» است در حدود سال ٥٤٩ ه.ق. در «مغولستان» تولد یافت. پدرش یسوکای بهادر رئیس و خان قبیلۀ قیات از قبایل مغول بود. تموچین سیزده ساله بود که پدرش درگذشت. جمعی از مغولان اطاعتش را گردن ننهادند و تموچین پس از رنج بسیار بر آنان پیروز شد. سپس نزد اونگ خان رئیس قبیله کرائیت که مسیحی بود رفت و با او دوستی یافت. اونگ خان چون با پدر تموچین دوستی داشت او را گرامی داشت اما این دوستی دوامی نیافت چون تموچین روز بروز قویتر میشد و اونگ هر روز بیشتر از او به هراس میافتاد. از این رو خواست تا بحیله، کار تموچین را بسازد. اما تموچین از قصد او آگاه شد و با اتباع خود هجرت کرد. اونگ خان او را دنبال کرد و جنگی بین آن دو درگرفت. سرانجام خان کرائیت کشته شد. و این پیش آمد بشهرت و اعتبار تموچین افزود و بسیاری از قبایل دیگر فرمان او را گردن نهادند. از این تاریخ او به چنگیزخان معروف شد. چنگیز در سال ٦٠٠ ه.ق. بقوم نایمان تاخت و در حدود جبال آلتائی آن قوم را شکست داد تا یانک خان پادشاه قوم نایمان زخمی شد و چندی بعد درگذشت. پس از تسخیر متصرفات قوم نایمان چنگیزخان اقوام دیگر مغول حدود تبت و مشرق ترکستان شرقی کنونی را مغلوب کرد و در سال ٦٠٣ ه.ق. بر طوایف قرقیز غلبه یافت. چون آوازۀ پیشرفتهای چنگیز به گوش پادشاه قوم اویغور که یکی از قبایل تاتار است رسید. نمایندگانی نزد خان مغول فرستاد و فرمان او را گردن نهاد و این قوم که در حوضۀ علیای نهر ارقون و دامنه های جبال قراقروم سکونت داشتند، از این پس از یاران چنگیز شدند. در زمستان سال ٦١٢ ه.ق. هنگامی که سلطان محمد خوارزمشاه بقصد سرکوبی کوچلک خان از شهر جند گذشت و بطرف دشت قرقیز مسکن طوایف قبچاق حرکت کرد، در این حوالی با دسته ای از لشکریان چنگیز مصادف گشت که سرکردۀ آنان توشی (جوجی) پسر چنگیز بود. توشی و دیگر رؤسای تاتار میل نداشتند که با مسلمانان جنگ کنند. از این رو بسلطان محمد پیغام دادند که ایشان از طرف خان مغول برای دفع یاغیان و تعقیب فراریان آمده اند. خوارزمشاه جواب داد که عموم کفار در چشم من یکسانند پس امر داد تا بسپاهیان چنگیز حمله کنند. این زد و خورد به نتیجه ای نرسید، زیرا اگر چه در روز سپاهیان چنگیز شجاعت بسیار از خود نشان دادند; اما شبانه گریختند و خوارزمشاه در تابستان ٦١٣ ه.ق. به سمرقند بازگشت. این زد و خورد که نمیتوان آن را جنگی بشمار آورد، اما رشادت جنگیان مغول را بخوارزمشاه نشان داد و در ذهن خوارزمشاه اثر بدی بر جای نهاد که بعدها در مقابل سپاهیان چنگیز، همه جا او را وادار بعقب نشینی میکرد. سلطان محمد خوارزمشاه پس از فتوحاتی در آسیای مرکزی، بفکر تسخیر چین افتاد و چون خبر فتوحات چنگیز در بلاد اویغور و تبت بگوش وی رسید و شنید که شهر پکینگ (پکن) پایتخت چین شمالی را خان مغول مسخر کرده است، سلطان محمد برای آگاهی از کار وی عده ای را به ریاست یکی از ارکان دولت خود که سید اجل بهاءالدین رازی نام داشت بچین فرستاد. چنگیز نمایندگان خوارزم شاه را با اکرام تمام پذیرفت و به ایشان پیغام فرستاد که بسلطان بگویند که چنگیز همچنان که خود را پادشاه شرق میداند خوارزمشاه را نیز فرمانفرمای غرب میشمارد و مایل است که با او در صلح و دوستی سرکند. در بهار سال ٦١٥ ه.ق. چنگیز فرستادگانی با هدایا نزد سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد و خود را همچنان دوستدار وی خواند، اما سلطان محمد از اینکه چنگیز وی را پسر خود خوانده بود برآشفت. یکی از نمایندگان چنگیز خشم سلطان را فرونشاند و معاهده ای میان دو طرف بسته شد که بموجب آن هر دو طرف متعهد شدند که دوستان هم را دوست و دشمنان هم را دشمن بدارند. پس از عقد این عهدنامه عده زیادی از تجار مغول (٤٥٠ تا ٥٠٠ تن) با مقداری کالا و امتعه گرانبها بعزم ماوراءالنهرحرکت کردند و بشهر اترار که ابتدای خاک خوارزمشاهیان بود رسیدند. امیر اترار از جانب خوارزمشاه «اینالجق» معروف به غایرخان بود که با ترکان خاتون مادر خوارزمشاه خویشی داشت. وی در مال آنان طمع بست و آنها را نزد خوارزمشاه جاسوس قلمداد کرد و پس از گرفتن اجازه همه را بجز یکنفر که فرار کرد و خبر واقعه را به چنگیزرسانید کشت و اموالشان را ضبط کرد. چنگیز فرستادگانی پیش سلطان محمد فرستاد و از او خواست که غایرخان رابمناسبت آن کج رفتاری تسلیم وی کند، ولی سلطان محمد این تکلیف را نمیتوانست بپذیرد. چون بیشتر لشکریان وغالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند. به علاوه ترکان خاتون که در کارها نفوذ داشت و بقدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود، شاه را از این اقدام بازمیداشت. باری، خوارزمشاه نه تنها درخواست چنگیزخان را قبول نکرد بلکه فرستادگان او را هم کشت و با کار احمقانه ای پای مغول را به ایران و سایر ممالک اسلامی بازکرد. چنگیز قبل از آنکه انتقام رعایای خود را از خوارزمشاه بگیرد بدفع کوچلک خان رفت. و کوچلک بدون مقاومت از کاشغر بطرف بدخشان گریخت و در آن حدود بقتل رسید. به این طریق دولت نایمان در سال ٦١٥ ه.ق. منقرض شد.
حملۀ چنگیز به ممالک خوارزمشاهی:
چنگیزخان که قدرت سلطان محمد را بیش از اندازه تصور میکرد، پس از آنکه خود را آماده کرد در پائیز سال ٦١٦ ه.ق. بطرف ماوراءالنهر حرکت کرد و امرای قرلق و المالیغ و اویغور که فرمانبردار چنگیز شده بودند با او حرکت کردند. در این هنگام عدد لشکریان چنگیز را محققین میان ١٥٠ تا٢٠٠ هزار دانسته اند. عدد لشکریان خوارزمشاه بمراتب بیشتر از سپاهیان چنگیز بوده است، اما ضعف نفس خوارزمشاه و اختلافاتی که میان سرداران وی وجود داشت، نگذاشت که آن لشکر گران کاری بکند. سلطان محمد شورائی از امیران خود ترتیب داد تا درکار مغول بیندیشند. امام شهاب الدین خیوقی که نزد سلطان محترم بود گفت: صلاح آنست که به اطراف نامه نوشته شود و برای دفاع بلاد اسلام لشکر فراهم گردد و در کنار سیحون از عبور مغول جلوگیری شود. ولی امرای خوارزمشاه این تدبیر را نپسندیدند و گفتند: بهتر آن است که مغولان به ماوراءالنهر بیایند و به تنگناهای سخت برسند. آن وقت چون ایشان راهها را درست نمیـشناسند بر ایشان میتازیم. و عدۀ دیگر پیشنهاد دیگری کردند. به هرحال سلطان نقشه ماوراءالنهر را پذیرفت لشکر خود را پراکنده کرد و به انتظار مغول نشست. اول شهری که مورد تهاجم مغول واقع شد اترار بود. لشکر چنگیز در رجب ٦١٦ ه.ق. در مقابل حصار اترار ظاهر شد و چنگیز در این نقطه سپاهیان خود را به چهار قسمت تقسیم کرد. یک قسمت از آن را که مرکب از هفت تومان (تومان = ١٠٠٠٠) بود بفرماندهی دو پسر از پسران خود جغتای و اوگدای (اکتای) بتسخیر اترار گذاشت. دستۀ دیگر را به سرکردگی پسر دیگرش جوجی (توشی) روانۀ گرفتن بلاد کنار سیحون مخصوصاً جند گردانید. قسمت کوچکی (٥٠٠٠ نفر) را مأمور گرفتن شهرهای خجند و بناکت کرد. خود چنگیز با تولوی (تولی) و قسمت اعظم لشکرش بسمت بخارا حرکت کرد. چنگیز بعد از گرفتن زرنوق و نور در غرّۀ ذی الحجة سال ٦١٦ ه.ق. به نزدیکی دروازۀ بخارا رسید و آن شهر را در محاصره افکند. فرماندهان لشکر خوارزمشاه در بخارا اختیارالدین کشلو امیرآخور و اینانج خان حاجب بودند. بعد از سه روز محاصره لشکریان بفرماندهی اینانج خان از شهر بیرون آمدند و بمغول حمله بردند ولی کاری از پیش نبردند. اینانج خان از آمودریا گریخت و لشکرش منهزم شد. مغولان در تاریخ چهارم ذی الحجة به بخارا ریختند و هستی اهل شهر را غارت کردند. بعد از فتح بخارا مغولان بطرف سمرقند تاختند و آن شهر را در٦١٧ ه.ق. بگشودند و اهالی را از دم تیغ گذراندند. عدۀ کشته شدگان بخارا را از ٥٠٠٠٠ تا ٧٠٠٠٠ نفر گفته اند. در سال ٦١٧ ه.ق. مغول شهر جند را گشودند و شهرهای بناکت و خجند را تسخیر کردند و بسال ٦١٨ ه.ق. خوارزم را فتح کردند. در سال ٦١٩ ه.ق. پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهای ولایت جوزجانان یعنی اندخود و میمند و فاریاب به سرزمین طالقان آمدند. این طالقان را که طالقان خراسان یا طالقان بلخ میگویند، نباید با طالقان عراق و طخارستان اشتباه کرد. قلعۀ طالقان نصرت کوه نام داشت و آن از قلاع بسیار مستحکم و بر سر راه بلخ به مرو واقع بوده. محاصرۀ این قلعه ده ماه طول کشید و بسیاری از مغولان در پای آن از پای درآمدند. در این ضمن پسران چنگیز یعنی تولوی و جغتای و اوگدای نیز از فتح خراسان و خوارزم فراغت یافتند و همه به کمک پدر آمدند. بالاخره چنگیزیان پشته ای از سنگ و چوب به ارتفاع حصار ساخته موفق به گشودن درِ قلعه شدند و عموم پیادگان محصور را با زن و طفل به قتل رساندند ولی سواران آن جماعت به کوه و دره زدند و نجات یافتند. چون سلطان جلال الدین تاب لشکریان چنگیز را نداشت، غزنین را خالی کرد و مصمم شد که از شط سند بگذرد و درصدد جمع سپاهی و برگرداندن سیف الدین اغراق و سایر رؤسای قشونی که راه خلاف پیش گرفته بودند، برآید. ولی چنگیزخان شتاب کرد و گروهی را به جلوِ او فرستاد. ایشان در گردیزیک منزلی مشرق غزنین با جلال الدین مصادف شدند. جلال الدین آنها را مغلوب کرد و به کنار سند رفت. چنگیزخان بعد از پانزده روز که جلال الدین، غزنین را تخلیه کرده بود به آن شهر وارد شد و پس از تعیین حاکمی از جانب خود به تعقیب سلطان به کنار رود سند شتافت. جلال الدین درصدد تهیه کشتی برای عبور از سند بود که قشون چنگیز رسیدند. جلال الدین با وجود آنکه مأمورین مخصوصی برای فراهم آوردن کشتی به اطراف فرستاده بود، آن قدر فرصت نیافت که کَشتی کافی برای عبور برسد فقط یک کشتی فراهم شد و آن را سلطان برای عبور دادن مادر و زنان حرم خود اختصاص داد. ولی آن هم بر اثر تلاطم امواج شکست و عبور از رودخانه میسر نگردید.
چنگیزیان در کنار سند به اتباع جلال الدین رسیدند. سلطان جلادت و رشادت بسیار به خرج داد و قلب سپاه چنگیز را شکست. اما چنگیزیان جناح راست لشکریان او را که به سرکردگی امین ملک بود از پای درآوردند و پسر خردسال جلال الدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به امرچنگیز کشتند. مادر و زن و جماعتی از زنان حرم سلطان از وی خواستند که آنان را بکشند تا بدست مغولان به اسیری نیفتند. شاه دستور داد آنان را در سند غرق کردند. سرانجام جلال الدین با ٧٠٠ تن از یاران خود مدتها جنگید و چون دید دیگر یارای پایداری ندارد با اسب بر لشکریان مقدم اردوی چنگیز تاخت و همین که اندکی آنان را عقب راند خود را به آب سند زد و سلامت بخاک هند رسید. سلطان جلال الدین از این تاریخ اسبی را که باعث نجات او شده بود بسیار عزیز میداشت و او را تا سال فتح تفلیس همراه داشت و از سواری معاف کرده بود. چنگیز از بقیه لشکریان جلال الدین هر کس را یافت کشت و از خاندان سلطان بر اطفال شیرخوار هم رحم نکرد. دختران خوارزمشاه را به خدمت امرای مسلمان فرمانبردار مغول و همسری ایشان واداشتند. چنگیزیان در سال ٦١٨ ه.ق. شهر مرو را پس از پنج روز محاصره گشودند. و نیشابور را که در ردیف مرو و بلخ و هرات بود و یکی از چهار شهر بزرگ خراسان محسوب میشد در دهم صفر ٦١٨ ه.ق. فتح کردند. مردان را کشتند و زنان را به اسیری بردند. بعد از قتل عام نیشابور، طوس را ویران کردند و شهر مشهد را به باد غارت دادند ... چنگیز در سال ٦١٩ ه.ق. بعد از فرار سلطان جلال الدین و کشتار وحشت انگیزی که در سراسر ایران کرد، برای فرونشاندن شورشی که در چین شمالی و تبت به ظهور رسیده بود به مغولستان برگشت. و در رمضان ٦٢٤ ه.ق. در اثر بیماری که از بدی آب و هوای کنار سند گریبانش را گرفته بود در ٧٢ سالگی مُرد و جهانی را از وحشت و اضطراب رهایی بخشید. (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال).
اهمیت و اخلاق چنگیز:
چنگیزخان مردی کاردان و لایق بود، پایدار و خونسرد بود و از غرور و نخوت پرهیز داشت. «در عدل چنان بود که در تمام لشکرگاه هیچکس را امکان آن نبود که تازیانه افتاده از راه برگرفتی جز مالک آن را و دروغ و دزدی در میان لشکر او خود کس نشان ندادی و هر عورت که در تمام خراسان و زمین عجم بگرفتندی اگر او را شوهر بودی هیچ آفریده بدو تعلق نکردی و اگر کافری را بر عورتی نظر بودی که شوهر داشتی شوهر آن عورت را بکشتی آنگاه بدو تعلق کردی. و دروغ امکان نبودی که هیچکس بگوید و این معنی روشن است ». (طبقات ناصری).