أصمَعي
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اصمعی . [ اَ م َ ] (اِخ) (122 ه.ق / 740 م - 216 ه.ق / 831 م).
نام و نسب : عبدالملک بن قریب بن علی بن اصمع باهلی. منسوب به جد خود که اصمع نام داشت، و بکسر اول غلط است و سمعانی نیز اصمعی را انتساب به جد دانسته است. و برخی وی را به بنواصمع، گروهی از قیس غیلان نسبت داده اند. و صاحب قاموس الاعلام آرد : نسب وی به مضر بن نزار بن معد منتهی شود. و صاحب ضحی الاسلام گوید: اصمعی از قبیلۀ باهله بود، نامش عبدالملک بن قریب منسوب به نیایَش اصمع. و نام عم وی را «سران » یاد کرده اند. کنیت وی را ابوسعید و ابوالقندیس و ابن قریب نیز آورده اند.
معاصران و استادان وی : اصمعی با گروهی از بزرگان ادب و لغت همعصر بود همچون : خلیل بن احمد و ابوزید انصاری و عیسی بن عمر ثقفی نحوی و خلف احمر فرغانی و ابوعبیده و ابونواس شاعر و ابوعمرو بن العلاء و ابوعثمان مازنی و سیبویه و عمر بن شبه. و اصمعی در نزد برخی از آنان تلمذ کرد از قبیل خلیل و عیسی بن عمر ثقفی و ابوزید و ابوعمرو بن العلا، و برخی خلف احمر را نیز استاد وی دانسته اند.
زادگاه وی : اصمعی در بصره چشم بجهان گشود و در آن شهر پرورش یافت و ازعالمان آن شهر دانش فراگرفت، آنگاه به بادیه سفرها گزید و از مردم بادیه نشین لغت و شعر و ادب بیاموخت وآنها را گرد آورد و روایت کرد. در روزگار خلافت هارون از بصره به بغداد رفت و سپس به زادگاه خویش بازگشت و هم در آن شهر درگذشت. مأمون خلیفه میخواست او را بدرگاه خود بخواند اما موفق نشد و اصمعی پاسخ داد پیری و ضعف حال بمن اجازه نمی دهد از بصره بیرون آیم و بجای دیگر سفر گزینم. اما با همۀ این مأمون در هنگام لزوم حل هر مشکلی از دانشهای ادب و لغت را از راه مکاتبه از او میخواست و پاسخ دریافت میکرد.
منظر وی : اصمعی مردی زشت روی بود چنانکه گویند یکی ازامیران کنیزکی به وی بخشید و آن کنیزک از اصمعی بهراسید.
صفات و دانش او : اصمعی مردی سبُک روح و ظریف و خوش بیان بود و بروایت کردن اخبار اعراب و نقل ملح آنان شیفتگی فراوان داشت و میدانست که چگونه در مخاطب خویش شگفتی ایجاد کند و او را بخنده آورد و استحسان او را برانگیزد. دو خصلت در وی آنچنان قوی بود که توان آنها را راز شهرت وی دانست : نخست، حافظۀ نیکو و نیرومند چنانکه بزرگترین قصیده را با یک بار شنیدن حفظ میکرد و هم روایت شده است که وی شانزده هزار ارجوزه را بجز دواوین عرب از بر داشت و هرچند این روایت مبالغه آمیز باشد اساس آن صحیح است. اما وی بمیزان توانایی حافظۀ خویش هوش علمی نداشت چنانکه خلیل از آموختن عروض به وی عاجز شده بود، و در نحو نیز ید طولایی نداشت، زیرا دانستن نحو در عصر او نیاز به مهارت در قیاس و امثال آن داشت و به همین سبب کسانی که میدیدند وی با سیبویه مناظره میکند، میگفتند حق با سیبویه بود، ولی اصمعی بقوت زبان آوری بر وی چیره شد. خصلت دوم ، شیوۀ القاء و تعبیر درست یا حسن تعبیر وی بود، چنانکه ابونواس گفته است : وی بلبلی بود که مردم را با نغمه های خویش به طَرَب می آورد. و شافعی در این باره گوید: «هیچکس از عرب نیکوتر از اصمعی به تعبیر نپرداخته است». در حقیقت موسیقی عرب بادیه نشین در سخن و لهجۀ آنان بود به حدّی که شهرنشینان از آن در شگفت میشدند، و این خصلت حسن تعبیر و زبان آوری اصمعی مایۀ شگفتی مردم به وی بود. باری این دو خصلت به اصمعی امکان داد تا بدرگاه خلافت راه یابد و بر مکانت و تقرب وی بیفزاید، چه او همبزم رشید بود و برای او افسانه ها و روایتهای نمکین و شیرین بادیه نشینان را نقل میکرد و او راسرگرم میداشت چنانکه کتب ادب آکنده از روایتهای اصمعی دربارۀ داستانهای گوناگون زندگانی اجتماعی تازیان و بادیه نشینان آنان است، خواه روایتهای وی دربارۀ لغت و شعر و لطایف ادبی، و خواه نکات و لطایفی که میان او و عالمان در دربار خلافت و یا در پیشگاه امیران و یا در مجالس دانشمندان و ادیبان و شاعران رد و بدل شده است. پیوستگی اصمعی به رشید همچنانکه مایۀ شهرت فراوان وی گردید سبب توانگری او هم شد. اصمعی درلغت مهارتی بسزا داشت و هر لفظ را چه از لحاظ اشتقاق و چه از نظر معانی گوناگون آن بخوبی تشریح میکرد، وی تنها بشناختن کلمه اکتفا نمی کرد بلکه مفهوم و مدلول آنرا نیز بیان میداشت و اگر مدلول آن از مفاهیمی بشمار میرفت که نشان دادنی میبود آنرا نشان میداد و توصیف میکرد. ابوعبیده هم در لغت دست داشت و از کلمه های مربوط به اسب و اعضای آن چندین برابر اصمعی گرد آورده بود، ولی هنگامی که اسبی حاضر میکردند و از ابوعبیده دربارۀ همان الفاظ میپرسیدند وی آنها را نمی شناخت و نمی توانست مدلول یکایک را نشان دهد، در صورتی که اصمعی آنها را بدقت تمام میشناخت و یکایک را نشان میداد و این در نتیجۀ آمیزش ممتدّ وی با اعراب و شنیدن او الفاظ را از زبان آنان و پیوستگی وی با ایشان در امور زندگی بود، در حالی که بیشتر دانستنیهای ابوعبیده نظری بود. اصمعی در حفظ اشعار و دواوین عرب سرآمد بود، اخفش گوید : «هیچکس را از اصمعی و خلف [بن حیان ملقّب به أحمر] داناتر بشعر ندیدیم». و ابن اعرابی گوید : «اصمعی را دیدم قریب 200 بیت انشاد کرد که یکی از آنها را ما نمیدانستیم». و بسیاری از اشعار قبایل عرب از وی روایت شده است. چنانکه رفت و آمد وی به دربار خلفا و مجالس امرا که ایجاب میکرد وی بر افسانه ها و نوادر و سخنان لطیف آگاه باشد و از سوی دیگر حسن استعداد او در اینگونه مسائل ادبی، سبب شده بود که وی مقدار بسیاری از ملح اعراب بادیه نشین را دربارۀ عشق و زناشوئی و دشواریهای زندگی و نظایر اینها روایت کند و ازین رو محیط عراق آکنده از اینگونه داستانها شد و آنگاه دیگر شهرها آنها را نقل کردند. ولی آیا اصمعی در آنچه روایت میکرده موثق و راستگو بوده است یا نه ؟ در این باره اختلاف نظر است، برخی گویند: «اصمعی بدان مشهور بود که کلمه هایی در لغت می افزود که از اهل زبان نبود». و روایت کنند که مردی عبدالرحمن پسر برادر اصمعی را دید و به وی گفت : عم تو چه کرده است ؟ گفت : «در آفتاب نشست و بر اعراب دروغ بست». و ابن اعرابی روایت کرد و گفت : ابومحلم مرا ملاقات کرد و یک تن اعرابی با وی بود، گفت : این اعرابی را نزد شما آوردم تا از زبان وی دروغ اصمعی را بشنوید. آیا اصمعی در بیت عنترة :
شربت بماء الدحر ضین فأصبحت
زوراء تنفر عن حیاض الدیلم
نگفته است : دیلم یعنی اعداء زیرا آنان عجمی باشند و عرب همۀ اعاجم را دشمنان میشمردند ؟ اکنون از این اعرابی بپرسید معنی دیلم چیست. آنگاه ما از وی پرسیدیم و وی گفت دیلم حوضهایی است به غور که شتر من چندین بار بدان وارد شده است. و به ابوعبیده گفتند که اصمعی میگوید: «هنگامی که پدر من در مسابقه بر سلم بن قتیبة بوسیلۀ اسبی که داشت سبقت جست» ابوعبیده گفت سبحان ﷲ و الحمد ﷲ و ﷲاکبر ... بخدای سوگند که پدر اصمعی هرگز دابه ای نداشت و جز بر جامۀ خود بر هیچ چیز سوار نشد. و ثعلب گوید : از ابن اعرابی دربارۀ کلمه ای که اصمعی روایت کرده بود، شنیدم که میگفت : از هزار اعرابی خلاف گفتار اصمعی را شنیده ام. و گروهی دیگر اصمعی را موثق شمرند چنانکه ابن معین و احمد بن حنبل وی را در حدیث ثقه دانسته اند. و ابوداود دربارۀ وی گوید که او راستگو ست، برخی از لغویان نیز او را موثق دانسته اند چنانکه ابوالطیب گوید : «در میان مردم کسی حاضرجواب تر و متقن تر در محفوظات، و راستگوتر در گفتار از اصمعی دیده نشده است، وی بسیار خدا شناس و دیندار بود چنانکه به تفسیر قرآن نمیپرداخت و حتی هیچیک از لغاتی را که نظیر و اشتقاقی در قرآن از آنها آمده بود تفسیر نمیکرد و از اینکه مبادا بر وی حرجی باشد به تفسیر حدیث هم نمیپرداخت و شعری را که در آن هجا بود نیز تفسیر نمی کرد و بجز احادیثِ اندکی به رفع حدیث نپرداخت و او در هر چیز که از اهل سنت روایت کرد راستگو بود. اما آنچه عوام از نوادر اعراب روایت کنند و گویند اینها از ساخته های اصمعی است و همچنین حکایتی که از پسر برادر وی (حکایت گذشت) آورده اند، هرگز بر اصمعی صدق نمیکند بویژه دربارۀ این عبدالرحمن باید بگویم که اگر عموی وی نمیبود، خود او کسی نبود که شایستگی داشته باشد از وی نام ببرند. و چگونه توان پنداشت اصمعی بر شیوه ای بوده که عبدالرحمن نقل کرده است در حالی که اصمعی فتوی نمیداد جز بر آنچه همۀ عالمان بر آن اجماع داشتند، و از رأی دادن دربارۀ مسائلی که مورد اختلاف بود خودداری میکرد و جز فصیح ترین لغات را جایز نمی شمرد و در رد هر لغتی که شیوا نبود اصرار میکرد؟».
از آراء متضاد دربارۀ اصمعی توان چنین نتیجه گرفت که وی در روایت حدیث تحرّی شدید داشت، و از این رو محدثان وی را ثقه دانستند و در لغت نیز اغلب راستگو بود، مگر اینکه در تفسیر لغات غریب که گاهی اجتهاد میکرد دچار خطا میشد. اما دربارۀ نوادر و ملح و آنچه از اعراب روایت کرده است، توان گفت وی عنان گسیختگی را روا شمرده و هرگاه دریافته است که اقتضای مقام گفتار ظریف یا نادره و ملحه ای ایجاب میکند بر آن مقداری افزوده یا به اختراع و ایجاد آن پرداخته است و سهل انگاری در این باره را از اموری نمیدانسته است که با دین تماس داشته باشد یا سبب دور شدن از پرهیزکاری باشد، بهمین سبب میتوان دربارۀ برخی از نوادر وی مانند حکایت اعرابیی که عشق وی را ناتوان ساخته بود در حالی که نود و شش سال داشت و نظایر آن، تردید کرد، چنانکه وی هنگامی که این نادره را برای رشید نقل کرد گفت : «وای بر تو ای عبدالملک، نود و شش ساله هم عشق میورزد ؟» و توان گفت چون مردم به نادره های اصمعی خو گرفتند و وی را بدان شناختند رفته رفته نوادر ظریفی دربارۀ اعراب اختراع کردند و آنها را به اصمعی نسبت دادند. (از ضحی الاسلام ج 2 ص 302).
برخی از نوادر اصمعی : از اصمعی روایت کنند که گفت : کنیزکی خوبروی را دیدم که بر رویش خال و در پایش خلخال بود، از نام او پرسیدم، گفت : کعبه. گفتم : این خال چیست ؟ گفت : حجرالاسود. آنگاه به بوسیدن حجر کسب اجازه کردم. گفت : لن تنالوا البر الا بشق الانفس، سپس کیسه ای درهم بدو دادم. گفت : اکنون آزادی، طواف کنی یا حجرالاسود را بوسه دهی، و اگر بخواهی توانی در مسجدالحرام داخل شوی. و نیز از اصمعی نقل است که گفت : روزی در صحرا کیسۀ خود را به زنی امانت دادم، چون خواستم آنرا بازستانم، به انکار برخاست، ناگزیر وی را نزد یکی از مشایخ عرب بردم، و او باز هم بر انکار بیفزود، و شیخ بحکم دین اسلام وی را بسوگند دادن واداشت، و براستگویی وی و دروغگویی من حکم داد، آنگاه برحسب اضطراب بشیخ گفتم : گویا شما این آیه را نخوانده اید :
و لا تقبل لسارقة یمینا
و لو حَلَفَت بربّ العالمینا
شیخ در دم مرا تصدیق و آن زن را تهدید کرد، تا اقرار آورد و عین مال مرا بخودم بازداد. آنگاه شیخ از من پرسید این آیه در کدام سوره است ؟ گفتم : در سورۀ :
الا هبی بصحنکِ فاصبحینا
و لا تبقی خمور الأندرینا
گفت : سبحان اﷲ ! من گمان می کردم در سورۀ انا فتحنا لک فتحاً مبینا است.
و نیز آورده اند که روزی اصمعی از صحرا میگذشت، دید بر سنگی نوشته اند :
ایا معشر العشاق بالله خبّروا
اذا حلّ عشق بالفتی کیف یصنع ؟
اصمعی در زیر آن نوشت :
یداوی هواه ثم یکتم سره
و یصبر فی کل الامور و یخشع
آنگاه فردای آن روز بدان جایگاه آمد و دید نوشته اند :
و کیف یداوی و الهوی قاتل الفتی
و فی کل یوم روحه یتقطع
اصمعی در زیر آن نوشت :
اذا لم یطق صبراً لکتمان سره
فلیس له شیء سوی الموت انفع
روز دیگر که باز هم اصمعی از آنجا میگذشت، دید جوان ملیحی سر بر سنگ نهاده و جان داده و بر روی سنگ نوشته است :
سمعنا اطعنا ثم متنا فبلغوا
سلامی علی من کان للوصل یمنع
اصمعی دیگر بار هم در زیر آن نوشت :
هنیاً لارباب النعیم نعیمهم
و للعاشق المسکین ما یتجرع
صاحب ریحانة الادب مینویسد : نظیر این قضیه را به امام شافعی هم نسبت داده اند. و اگرچه بدین روش که به اصمعی نسبت داده اند بسیار مستبعد است و دور نیست که بطور مثل و رمان عرفانی جعل کرده باشند لکن محال هم نمیباشد. (از ریحانة الادب ج 1 ص 87).
سنجش اصمعی با دیگران : اصمعی بیش از حد به نص لغوی تکیه میکرد و در این باره سختگیر بود و از قیاس دوری میجست و با آن به معارضه برمیخاست. ابن جنی در این باره میگوید : «خلیل پیشوای قوم خویش بود و در دانش خود پرده از روی قیاس برمیداشت». ولی دربارۀ اصمعی گوید : «وی از کسانی نیست که به قیاسات دلبستگی نشان دهد و در این باره بکوشد». و نیز دربارۀ اصمعی گوید : «وی به کمی چیرگی بر نظر و بسیاری محفوظات و روایات معروف است». و در تأیید این اظهار نظر گوید : خلیل به اصمعی عروض می آموخت ولی فراگرفتن آن بر اصمعی دشوار بود، چنانکه خلیل از وی نومید شد و بتعریض این گفتار شاعر را دربارۀ وی انشاد کرد :
اذا لم تستطع شیئاً فدعه
و جاوزه الی ما تستطیع

خطیب بغدادی گفته است : از ابوزید دربارۀ ابوعبیده و اصمعی پرسش شد، گفت : دو تن دروغگو باشند. و از آن دو دربارۀ ابوزید پرسیدند، گفتند : آنچه بخواهی در وی عفاف و تقوی و اسلام است.
ابن مناذر گوید : اما اصمعی از لحاظ محفوظات سرآمد همۀ کسان است. و ابوزید موثق ترین مردم است. و هم ابن مناذر آرد : «اصمعی یک سوم لغت را پاسخ میداد و ابوعبیده نیمی از آنرا، و ابوزید دوسوم آنرا». و برخی این عبارت را چنین تفسیر کرده اند که منشأ آن فزونی یا کمی آگاهی بر لغت نیست، بلکه منشأ آن توسع در اخذ و تحمل و فتوی و سختگیری در آنست، چه برخی از آنان در آنچه اخذ میکردند بیشتر سخت میگرفتند چون اصمعی. (ضحی الاسلام ص 304). و هم از نظر مقایسۀ اصمعی و ابوعبیده گفته اند : ایرانی بودن، ابوعبیده را از فروتنی در برابر عصبیت تازی آزاد کرد و آن همه سختگیری که اصمعی در تفسیر آیات قرآن و حدیث نشان میداد، در ابوعبیده دیده نمیشد.(ص 305). یکی از کسانی که به جرح و انتقاد از اصمعی و ابوعبیده و کسایی پرداخت و آنان را به دروغگویی و نادرستی نسبت داد ابن اعرابی (متوفی 231 ه.ق) بود. (ص 309).
آثار و تألیفهای او : اصمعی چهل کتاب در لغت و آنچه بدان اختصاص دارد تألیف کرد. وی در فن لغت به گردآوری کلمه های مخصوص به موضوعی واحد همت گماشت و بتعبیر امروزی در لغات دستگاهی از پیشوایان بشمار میرفت و کتب کوچک بسیاری در موضوعهای گوناگون تألیف کرد از قبیل کتاب النخل، کتاب الکرم، کتاب الشاء، کتاب الابل و کتابی در نامهای وحوش و کتابی در خیل و کتاب النبات و کتاب الشجر.
اصمعیات : اصمعیات مجموعۀ قصایدی است که آنها را به اصمعی نسبت دهند و آنها 77 قصیده است و برخی روایت کرده اند که اصمعی میخواست از راه تدوین اصمعیات مفضلیات را تکمیل کند و بر آنها بیفزاید، چنانکه برخی معتقدند که مفضلیاتی که هم اکنون در دسترس ماست اینهمه بزرگ نبوده است بلکه اصمعی بر آن افزوده است. محمد بن لیث اصفهانی گفته است : ابوعکرمة ضبی مفضلیات را بر ما املا کرد و یادآور شد که آنها 30 قصیده بوده است که آنها را برای امیرالمؤمنین مهدی گرد آورده بود و من پس از آن آنها را در نزد اصمعی خواندم و او آنها را به 120 قصیده رسانید. اصمعیات را استاد آلْوارت منتشر کرده و بر آن تعلیقاتی نوشته و دربارۀ آن به بحث پرداخته است. (از ضحی الاسلام ج 2 ص 276). و صاحب معجم المطبوعات آرد : آلْوارت (1828 - 1909 م) نویسندۀ فهرست کتب عربی موجود در کتابخانۀ برلین که اهتمام خاصی به نشر قصاید تازی داشت کتابی در لایپزیک بسال 1902 و1903  زیر عنوان مجموع اشعار العرب در سه بخش منتشر کرد که بخش نخست آن مشتمل بر اصمعیات و بعض قصاید لغوی است و در پایان بخش شروح و فهارسی بر آن افزود. (ازمعجم المطبوعات ج 1 ستون 496).
تألیفهای دیگر او : کتاب لغات القرآن. کتاب المصادر. ما اتفق لفظه و اختلف معناه. کتاب النجوم و اسراره. کتاب النبات. غریب الحدیث. کتاب الهمزة و تخفیفها. کتاب الوحوش. کتاب اللغات. کتاب الصفات. کتاب المقصور و الممدود. کتاب نوادر الاعراب یا کتاب النوادر. میاه العرب. الاجناس فی اصول الفقه. اصول الکلام. کتاب خلق الفرس. کتاب الاثواب. کتاب المیسر و القداح. کتاب اخبیة. کتاب فعل و افعل. کتاب الامثال. کتاب الالفاظ. کتاب السلاح. کتاب الانواء. کتاب الاجناس. کتاب الهمزة. کتاب القلب و الابدال. کتاب جزیرةالعرب. کتاب الاشتقاق. کتاب معانی الشعر. کتاب الاراجیز. کتاب النسب. المترادف (خطی) (الاعلام). الفروق. کتاب الابل (بیروت 1322 ه.ق در ضمن کتاب الکنز اللغوی فی اللسان العربی). اسماء الوحوش وصفاتها (به اهتمام مسیو ژیور و با آن کتاب ما قال قطرب الخ بچاپ رسیده است. وین 1888 م  70 ص).
الاضداد (به اهتمام اب لویس شیخو بیروت 1912 م). خلق الانسان، یعنی دربارۀ نامهای اعضا و صفات وی (در ضمن کتاب الکنز اللغوی فی اللسان العربی) .الخیل (به اهتمام هافنر، وین 1895 م 62 ص ). الدارات، عبارت از مقالاتی است دربارۀ شناسائی جزیرةالعرب (به اهتمام هافنر که آنرا از نسخۀ مصور دار الکتب المصریة نقل کرده است، بیروت 1898 م 16 ص). الشاء (به اهتمام هافنر، بیروت 1896 م 32 ص). الفرق فی اللغة (با شروح و فهرست از مولر، وین 1876 م 56 ص). الکنز اللغوی فی اللسان العربی (مشتمل بر کتاب الابل و خلق الانسان که یاد شد). النبات والشجر (به اهتمام هافنر، مطبعۀ یسوعیین بیروت 1898 م 48 ص). النخل والکرم (بیروت 1898 م 38 ص). (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 456).