ابن عبد ربه
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ابن عبد ربه .
[ اِ ن ُع َ دِ رَب ب ِه ]
(اِخ)
ابوعمر
احمد بن محمد اَندُلُسی .
ادیب و شاعر معروف ،
صاحب کتاب «عِــقــدُ الــفَـــریــد» .
مولد او قرطبه به سال ٢٤٦ ه.ق 
و وفات در سنۀ ٣٢٨ ه.ق است .
احمد بن محمد بن عبد ربه
بن حبیب بن حدر بن سالم ،
مولی هشام
بن عبدالرحمان بن معاویة بن
هشام بن عبدالملک بن مروان
قرطبی
اندلسی
اموی
و کنیت او ابوعمر است
یاقوت گوید:
حمیدی ذکر او آورده و گوید
او در جمادی الاولی بسال ٣٤٨ ه.ق درگذشت
و مولد وی در دهم رمضان سال ٢٤٦ بود
و هشتاد و یکسال و هشت ماه و هشت روز بزیست .
و از اهل اندلس است .
حمیدی گوید:
ابوعمر از مردم علم و ادب و شعر بود
و کتاب «عِقد» در اخبار از اوست
و هر یک از ابواب کتاب «عِقد» را
نام یکی از جواهر ثمینه و مانند آن داده است مثل
الواسطة و
الزبرجدة و
الیاقوته و
الزمردة و امثال آن .
و من شنیدم
آنگاه که صاحب بن عباد نام کتاب «العِقد» شنود
در بدست کردن آن بی تاب بود
و چون بیافت و در آن نظر و تأمل کرد گفت :
هذه بضاعتنا ردّت الینا،
گمان می بردم که این کتاب مشتمل بر اخبار بلاد ایشان باشد
لکن آن مشتمل اخبار ممالک ماست
و ما را بدان نیازی نیست
و کتاب را رد کرد.
حمیدی گوید احمد را شعر بسیار است ،
مدون کرده
و من بیست و اند جزء آن را
از جمله دیوانی که
برای حکم بن عبدالله
مقلب بناصر اموی سلطان عرب گرد کرده بود بدیدم
و بعض این مجموع بخط احمد بود.
و بازگوید:
ابوعمر را جلالتِ علم و ریاست
و شهرت ادب و دیانت و صیانت بود
و او بروزگاری میزیست
و با ولات و امرائی سروکار داشت که
علم بدان روزگار و در نزد آن ولات
بازار و نفاق داشت
و از این رو پس از گمنامی بسیادت
و بعد از فقر به توانگری و غنا رسید
و به تفضیل انگشت نما گردید
لکن بیشتر بشعر و شاعری گرائید.
و از شعر اوست قطعۀ ذیل
و آن را بدوستی نوشته است که

فردا بامدادان عزم رحیل داشته
و بارانِ سختِ شبانه از سفر او مانع آمده بود :

هلاّ ابتکرت لبین انت مبتکر
هیهات یأبی علیک الله و القدر
مازلت ابکی حذارالبین ملتهفا
حتی رثا لی فیک الریح و المطر
یا برده من حیا مزن علی کبد
نیرانها بغلیل الشوق تستعر
آلیت الاّ اری شمساً و لا قمرا
حتی اراک فانت الشمس و القمر

و از شعر سائر اوست :

الجسم فی بلد و الروح فی بلد
یا وحشة الروح بل یا غربة الجسد
ان تبک عیناک لی یا من کلفت به
من رحمة فهما سهمان فی کبد

و حمیدی گوید:
وقتی که ابن عبدربه از کوئی میگذشت
آوازی نیکو شنید
و بزیر پنجره بایستاد
تا آن آواز نیکو بشنود
و صاحب خانه که وی را نمی شناخت
برای طرد او از آنجا،
از پنجره آب بر سر وی فرو ریخت
و ابن عبد ربه در این معنی این شعر بگفت :

یا من یضن بصوت الطائر الغرد
ما کنت احسب هذا البخل فی احد
لو ان اسماع اهل الاءرض قاطبة
اصغت الی الصوت لم ینقص و لم یزد
فلا تضن علی سمعی تقلده
صوتاً یجول مجال الروح فی الجسد
لوکان زریاب حیاً ثم اسمعه
لذاب من حسد او مات من کمد
اما النبیذ فأنی لست اشربه
و لست آتیک الاّ کسرتی بیدی

و زریاب که در این شعر آمده است
نام مغنی است باندلس
و او اندلسیان را در صنعت غنا و معرفت
آن چنان است که
اسحاق بن ابراهیم موصلی مردم عراق را
و بدو مثل زنند
و مؤلف اصواتی است که تدوین شده
و در آن کتابها کرده اند.
و هم حمیدی گوید:
ابوعمر را اشعار بسیاری است
که آنها را ممحصات نامیده است
و هر قطعۀ آن در نقض غزلی باشد که
در عشق و خمر و جز آن سروده است
مشتمل بر مواعظ و زهد
و ظاهراً قطعۀ ذیل از ممحصات است :

الاّ انما الدنیا غضارة ایکة
اذا اخضرمنها جانب جف جانب
هی الدارما الاَّمال الاّ فجائع
علیها و لا اللذات الامصائب
و کم سخنت بالاءمس عینا قریرة
و قرت عیون دمعها الان ساکب
فلاتکتحل عیناک منها بعبرة
علی ذاهب منها فأنک ذاهب

و گویند شعر زیرین آخرین شعر اوست :

بلیت و ابلتنی اللیالی بکرها
و صرفان للاءیّام معتوران
و ما بی لاابکی لسبعین حجة
و عشر اتت من بعدها سنتان

و حافظ ذوالنسبین
[ بنی دحیة و الحسین ]
ابوالخطاب
عمر بن الحسین
المعروف به ابن دحیة
المغربی
السبتی
به من اجازۀ روایت کتاب العقد ابن عبد ربه داد
و او از شیخ خود ابومحمد عبدالحق بن عبدالملک
بن ثوبة
العبدی
و وی از شیخ خود ابوعبدالله محمد بن معمر
و او از شیخ خود ابوبکر محمد بن هشام المصحفی
و او از پدر خویش
و او از زکریا بن بکیر بن الاشبح
و او از مصنف کتاب اجازۀ این روایت داشت .
وابن عبد ربه کتاب العقد بر بیست و پنج بخش کرده
و هر بخشی دو جزء است
که مجموعاً پنجاه جزو باشد
و بهر کتاب نام گوهری از گوهرها داده است
و اول آن
کتاب اللؤلؤة فی السلطان است
پس کتاب
الفریدة فی الحروب
پس کتاب
الزبرجدة فی الاجواد
پس کتاب
الجمانة فی الوفود
پس کتاب
مرجانة فی مخاطبة الملوک
پس کتاب
الیاقوتة فی العلم و الادب
پس کتاب
الجوهرة فی الامثال
پس کتاب
الزمردة فی المواعظ
پس کتاب
الدرة فی التعازی و المراثی
پس کتاب
الیتیمة فی الانساب
پس کتاب
العسجدة فی کلام الاعراب
پس کتاب
المجنبة فی الاجوبة
پس کتاب
الواسطة فی الخطب
پس کتاب
المجنبۀ دوم
فی التوقیعات و الفصول والصدور و اخبار الکتبة
پس کتاب
العسجدۀ دوم فی الخلفاء و ایامهم 
پس
الیتیمة الثانیة
فی اخبار زیاد و الحجاج و الطالبیین و البرامکة.
پس
الدرۀ دوم ، فی ایام العرب و وقائعهم .
پس
الزمردۀ دوم فی فضائل الشعر و مقاطعه و مخارجه .
پس
الجوهرۀ دوم فی اعاریض الشعر و علل القوافی .
پس
الیاقوته دوم فی علم الالحان و اختلاف الناس فیه .
پس
المرجانۀ دوم فی النساء و صفاتهن .
پس
الجمانۀ دوم فی المتنبئین و الممرورین و الطفیلیین .
پس
زبرجدۀ دوم فی التحف و الهدایا و النتف و الفاکهات والملح .
پس
الفریدۀ دوم فی الهیئات والبنّایین و الطعام و الشراب
و پس
اللؤلؤۀ دوم
فی طبایع الانسان و سائر الحیوان و تفاضل البلدان
و این آخر کتاب است .
و از اوست :

ودّعتنی بزورة و اعتناق
ثم نادت متی یکون التلاقی
و بدت لی فأشرق الصبح منها
بین تلک الجیوب والاطواق
یاسقیم الجفون من غیر سقم
بین عینیک مصرع العشاق
ان ّ یوم الفراق اقطع یوم
لیتنی مِت ُّ قبل یوم الفراق

و هم از اوست :

یا ذاالذی خط الجمال بخده
خطین هاجا لوعة و بلابلا
ماصح عندی ان ّ لحظک صارم
حتی لبست بعارضیک حمائلا

و حمیدی گوید:
معتمدی مرا روایت کرد که
خطیب ابوالولید بن عسال
بزیارت خانه شد
و گاه بازگشت خواست
برای اکتساب فخری
و استفادت ادبی
متنبی را نیز دیدار کند
و او را در مسجد عمرو بن العاص بیافت .
ابن عسال گوید:
پس از ساعتی مفاوضه
متنبی گفت :
مرا از ملیح اندلس شعری نخوانی ؟
[ ومراد او از ملیح اندلس ابن عبد ربه بود ]
و من این قطعه خواندن گرفتم :

یا لؤلؤاً یسبی العقول انیقا
و رشا بتقطیع القلوب رفیقا
ما ان رأیت ولا سمعت بمثله
ورداً یعود من الجناء عقیقا
و اذا نظرت الی محاسن وجهه
ابصرت وجهک فی سناه غریقا
یا من تقطع خصره من ردفه
ما بال قلبک لایکون رقیقا

و متنبی از من اعادۀ آن خواست
و نوبت دیگر بخواندم
و چون بآخر رسید
دست برهم زد و گفت :
ای ابن عبدربه ! عراق در مقابل تو از پای در آمد.
و ابن عبدربه در آخر عمر
از شور و هوای جوانی بازآمد
و باخلاص توبت و انابت کرد
و هر یک از غزلهای خود را
بهمان وزن و قافیت و عروض
در زهد و طامات نقیضه گفت
و آنان را ممحصات نام داد
و ازجملۀ ممحصات است قطعه ای که
در معارضۀ این غزل خویش که مطلع :
«هلا ابتکرت لبین انت مبتکر» داشت ،
گفته است :

یا قادراً لیس یعفو حین یقتدر
ما ذا الذی بعد شیب الرأس تنتظر
عاین بقلبک ان ّ العین غافلة
عن الحقیقة و اعلم انها سقر
سوداء تزفر من غیظ اذاسعرت
للظالمین فماتبقی و لاتذر
لو لم یکن لک غیر الموت موعظة
لکان فیه عن اللذات مزدجر
انت المقول له ما قلت مبتدئا
هلا ابتکرت لبین انت مبتکر

و او راست :
لباب فی معرفة العلم و الاَّداب .
احمد
عم ابوعثمان سعید بن عبدربه است .