جرجیس
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 12 ارديبهشت 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

جرجیس. [ ج ِ ] (اِخ)

نام پیغمبری از بنی اسرائیل.
نام پیغمبری است که به انواع عقوبت او را میکشتند، باز به امر الهی زنده میشد و امت خود را دعوت میکرد.
بلعمی آرد:
و این جرجیس هم به ایام ملوک طوایف بود از پس عیسی بن مریم.
وی مردی بود مسلمان و پارسا و از اهل فلسطین و بر دین عیسی بود و این دین از حواریان آموخته بود او بازرگانی کردی شهر به شهر بخواستۀ خویش، چون سرسال شدی شمار اصل خواستۀ خویش برگرفتی و سود را همه به درویشان دادی و باز سرمایه را به کار بردی و گفتی اگر از بهر صدقه نبود من هیچ خواسته نخواستمی.
و به زمین موصل ملک جبّار بت پرستی بود که نام او «داذیانه» بود و بتی داشت نام او «افلون» و مردم آن دیار بیشتر بت پرست بودند و گروهی نیز مسلمان بودند و بر دین عیسی مسلمانی پنهان داشتند و جرجیس هم با این گروه بر دین عیسی بود و جرجیس و یارانش غمناک بودند از بهر آنکه مسلمانی پنهان بود و طلب کسی همی کردند که اندر زنهار او بباشند. جرجیس ایشان راگفت که داذیانه ملک موصل از همه ملکان بزرگتر است من او را هدیه های بسیار و خواسته ها برم تا خویشتن و شما را به زینهار او دهم تا اندر شام ایمن باشیم. پس جرجیس با یارانش و خواسته بیامدند بسوی داذیانه. وقتی رسیدند که داذیانه با همۀ حشم خویش و افلون از شهر بیرون رفته بود و آتشی بلند برکرده و هر کس که اندر شهر آمدی آن افلون را سجده بایستی کردن و هر که سجده نکردی ملک او را به آتش انداختی. پس جرجیس به دلش اندر افتاد که این ملک که چنین جور همی کند من خویش را از جملۀ این نکنم فروشوم و او را به خدای تعالی همی خوانم تا بگرود یا مرا به عذاب اندر بکشد تا به بهشت بروم که مرا بباید مردن. پس همۀ خواسته ها که با خود آورده بود به یاران داد و پیش ملک آمد و بایستاد، ملک گفت: تو کیستی و چه خواهی؟ گفت: من بنده خدایم بیامدم تا تو را بگویم که از این بندگان چه خواهی که ایشان را عذاب کنی و تو را خدای آفریده است و روزی همی دهد و اکنون خلق خدای را همی گویی که پیش بت اندر سجود کنید که تو را از وی نه نفع است و نه ضر، ملک گفت: تو کیستی و پسر کیستی و ز کجائی و چه نامی جرجیس گفت: من بندۀ خدایم و پسر بندۀ خدا، از حد شام همی آیم و نام من جرجیس است آمدم که تو را به خدای خوانم و نصیحت کنم تا خدای پرستی و بت را نپرستی. ملک گفت: این بت را سجده کن گفتا: من ملک زمین و آسمان را سجده کنم. و بدینگونه سخنان بین جرجیس و ملک به درازا کشید تا آنجا که ملک گفت: اکنون حجت بر تو لازم گشت اگر این بت مرا سجده کنی و یا حجت پدید کنی و اگرنه تو را عذابی کنم از این همه سخت تر، جرجیس گفت حجت من پرستش خدای است که این بت را وی آفریده است. پس ملک فرمود تا چوبی فرو بردند به زمین و جرجیس را بدان بستند و برهنه کردند و با شانه های آهنین هر چه بر تن او گوشت بود فرود آوردند تا بمرد جرجیس دوباره زنده گشت و به انواع عقوبت او را همی کشتند و زنده میشد تا آنکه عذابی همۀ کافران را فراگرفت و بمردند و پیش از آن هم همۀ مسلمانان بدست آن کافران کشته شدند.
(از ترجمۀ تاریخ طبری)
و رجوع به قصص الانبیاء و کامل ابن اثیر و مجمل التواریخ و القصص شود.

جرجیس باقیا.
نام پیغمبری است که به انواع عقوبت او را میکشتند و باز به امر الهی زنده میشد و امت را دعوت میکرد و ظاهراً «باقیا» به جهت آن است که بعد از مردن باز زنده میشد.