هین غنیمت دان جوانی ای پسر
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 20 آذر 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ای خُنُك آن را كه او ایّامِ پیش
مغتنم دارد، گزارد وامِ خویش

اندر آن ایّام كِش قدرت بود
صحّت و زورِ دل و قوّت بود

و آن جوانی همچو باغِ سبز و تَر
میرساند بی دریغی بار و بَر

چشمه های قوَت و شهوت روان
سبز می گردد زمینِ تن بدان

خانه ای معمور و سقفش بس بلند
معتدل اركان و بی تخلیط و بند

نورِ چشم وقوّتِ اَبدان بجا
قصر محکم، خانه روشن، پُر صفا

هین غنیمت دان جوانی ای پسر
سر فرود آور، بکن خشت و مَدَر

پیش از آن كایّامِ پیری در رسد
گردنت بندد به حَبْلٌ مِنْ مَسَد

خاك شوره گردد و ریزان و سست
هرگز از شوره نباتِ خوش نرُست

آبِ زور و آبِ شهوت منقطع
او ز خویش و دیگران نامنتفع

ابروان، چون پار دُم زیر آمده
چشم را، نم آمده، تاری شده

از تشنّج، رو چو پشتِ سوسمار
رفته نُطق و طعم و دندانها ز كار

پشت دو تا گشته، دل سُست و طپان
تن ضعیف و دست و پا چون ریسمان

بَر سَرِ رَه  زاد کم، مرکوب سُست
غم قویّ و دل تُنُک، تن نادُرُست

خانه ویران، کار بی سامان شده
دل ز افغان همچو نای انبان شده

عمر ضایع، سعی باطل، راه دور
نفس کاهل، دل سیه، جان ناصبور

موی بر سر همچو برف، از بیم مرگ
جمله اعضا لرز لرزان همچو برگ

روز بیگه ،لاشه لنگ و ره دراز
كارگه ویران، عمل رفته ز ساز

بیخهای خوی بَد محكم شده
قوّتِ بر كندن آن، كم شده

همچو آن شخصِ دُرُشتِ خوش سخن
در میان ره نشاند او خار بن

مثنوی

دفتر 2