مرج
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 15 آذر 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

مَرج.

[ م َ ]

(ع اِ)

چَراگاه.
ج، مروج.
رجوع به مدخل قبل، معنی دوم شود.

|| (مص)

به چَرا گذاشتن ستور.
به چَرا سر دادن دوابّ.
به چرا یَله کردن و فرستادن شتر و غیر آن را.
چرا کردن.
چریدن.

|| اندرهم گشادن.
اندرهم گذاشتن.
آمیختن.
چیزی را با چیزی دیگری آمیختن و مخلوط کردن
(مرج الله البحرين العذب و الملح; خلطهما حتّي التقيا، و قول القرآن. «مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبغيان»، قال الفراء:«و هو کلام لايقوله الّا اهل تهامه، و اما النحويون فيقولون امرجه» و قيل خلاهما لا يلتبس احدهما بالآخر، و قيل ارسلها اي ارسل البحر الملح العذب يلتقيان; اي يتجاوزان و لايتماس سطوحهما. مرج البحرين يلتقيان; يعني گذاشت هر دو دريا را به طوري که يکي به ديگري نياميخت و ملتبس نگشت.).

|| درهم و برهم کردن.
آشفتن.

|| جنبیدن خاتم در انگشت.
مرج الخاتم فی اصبعه; قلق.

|| رها کردن و آزاد گذاشتن زبان را در غیبت و بدگوئی دیگران، گویند: مرج لسانه فی اعراض الناس.

|| دروغ گفتن و افزودن در سخن.
مرج فی حدیثه; کذب و زاد فیه.

|| پوشاندن چیزی را.

|| ایجاد فساد کردن.

|| (اِمص)

آمیختگی.
درهمی.
شوریدگی.

- هرج و مرج; رجوع به هرج در این لغت نامه و نیز رجوع به مَرَج در سطور ذیل شود.