ای كه تو طالب نه ای تو هم بیا
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 2 مرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

   آن یكی درویش گفت: اندر سمر
خضریان را من بدیدم، خواب در

گفتم ایشان را كه: روزیِ حلال
از كجا نوشم كه نبود آن وبال؟

مر مرا سوی كهستان راندند
میوه ها ز آن بیشه می افشاندند

كه خدا شیرین بكرد آن میوه را
در دهان تو به همّتهای ما

هین بخور پاك و حلال و بی حسیب
بی صَداع و نَقل و بالا و نشیب

پس مرا ز آن رزق، نطقی رو نمود
ذوقِ گفتِ من، خردها میربود

گفتم: این فتنه است، ای ربّ جهان
بخششی ده از همه خلقان نهان

شد سخن از من، دلِ خوش یافتم
چون انار از ذوق می بشكافتم

گفتم: ار چیزی نباشد در بهشت
غیر این شادی كه دارم در سرشت

هیچ نعمت آرزو ناید دگر
زین نپردازم به خوردِ نیشكر

مانده بود از كسب، یك دو حبّه ام
دوخته در آستینِ جُبّه ام

آن یكی درویش هیزم میكشید
خسته و مانده، ز بیشه در رسید

پس بگفتم: من ز روزی فارغم
زین سپس از بهر رزقم نیست غم

میوۀ مكروه بر من خوش شده ست
رزق خاصی جسم را آمد به دست

چونكه من فارغ شدستم از گلو
حبّه ای چند ست، این بدهم بدو

بدهم این زر را بدین تكلیف كش
تا دو سه روزك شود از قوت خَوش

خود ضمیرم را همی دانست او
زانكه سمعش داشت نور از شمع هو

بود پیشش سرِّ هر اندیشه ای
چون چراغی در درون شیشه ای

هیچ پنهان می نشد از وی ضمیر
بود بر مضمون دلها او امیر

پس همی منگید با خود زیر لب
در جواب فكرتم آن بو العجب

كاین بود اندیشه ات بهر ملوك؟
كیف تلقی الرّزق، ان لم یرزقوك؟

من نمی كردم سخن را فهم لیك
بر دلم می زد عتابش نیك نیك

سوی من آمد به هیبت همچو شیر
تنگِ هیزم را نهاد از پشت زیر

پرتو حالی كه او هیزم نهاد
لرزه ای بر هر هفت عضوِ من فتاد

گفت: یا ربّ، گر ترا خاصان هی اند
كه مبارك دعوت و فرّخ پی اند

لطفِ تو خواهم كه میناگر شود
این زمان، این تنگِ هیزم، زر شود

در زمان دیدم كه زر شد هیزمش
همچو آتش بر زمین می تافت خَوش

من در آن بی خود شدم، تا دیرگه
چونكه با خویش آمدم من از وله

بعد از آن گفت: ای خدا، گر آن كِبار
بس غیورند و گریزان ز اشتهار

باز این را بندِ هیزم ساز زود
بی توقّف، هم بر آن حالی كه بود

در زمان هیزم شد آن اغصان زر
مست شد در كار او عقل و نظر

بعد از آن برداشت هیزم را و رفت
سوی شهر، از پیش من، او تیز و تفت

خواستم تا از پی آن شه رَوَم
پرسم از وی مشكلات و، بشنوم

بسته كرد آن هیبت او مر مرا
پیش خاصان، ره نباشد عامه را

ور كسی را ره شود، گو: سر فشان
كان بود از رحمت و از جذبشان

پس غنیمت دار آن توفیق را
چون بیابی صحبت صدّیق را

نی چو آن ابله، كه یابد قرب شاه
سهل و آسان در فتد آن دم ز راه

چون ز قربانی دهندش بیشتر
پس بگوید: ران ِ گاو است این مگر؟

نیست این از ران گاو، ای مفتری
ران گاوت می نماید از خری

بذل شاهانه ست این، بی رشوتی
بخشش محض ست این، از رحمتی

همچنان كه شه سلیمان در نبرد
جذب خیل و لشكر بلقیس كرد

كه بیائید ای عزیزان زود زود
كه بر آمد موجها از بحرِ جود

سوی ساحل میفشاند بی خطر
جوش موجش هر زمانی صد گهر

الصّلا گفتیم، ای اهل رشاد
كاین زمان رضوان درِ جنّت گشاد

پس سلیمان گفت: ای پیكان روید
سوی بلقیس و، بدین دین بگروید

پس بگوئیدش: بیا اینجا تمام
زود كه "إنّ الله یدعو بالسّلام"

هین بیا ای طالب دولت، شتاب
كه فتوح ست این زمان و فتح باب

ای كه تو طالب نه ای، تو هم بیا
تا طلب یابی از آن یارِ وفا

مثنوی معنوی
دفتر 4