چه پادشاست که از خاک پادشا سازد
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان

چه پادشاست که از خاک پادشا سازد
ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد؟

بـ اقرضوا الله کدیه کند چو مسکینان
که تا تو را بدهد ملک و متّکا سازد

به مرده برگذرد مرده را حیات دهد
به درد درنگرد درد را دوا سازد

چو باد را فسراند ز باد آب کند
چو آب را بدهد جوش از او هوا سازد

نظر مکُن به جهانــخوار کاین جهان فانی ست
که او به عاقبتش عالمِ بقا سازد

ز کیمیا عجب آید که زر کند مس را
مسی نگر که به هر لحظه کیمیا سازد

هزار قفل گر هست بر دلت مهراس
«دکان عشق» طلب کن که دلگشا سازد

کسی که بی قلم و آلتی به بتخانه
هزار صورت زیبا برای ما سازد

هزار لیلی و مجنون ز بهر ما برساخت
چه صورت ست که بهر خدا خدا سازد؟

گر آهن ست دل تو ز سختی اش مَگری
که «صیقل کرمش» آینه صفا سازد

ز دوستان چو ببُرّی به زیر خاک رَوی
ز مار و مور حریفان خوش لقا سازد

نه مار را مدد و پشتــدارِ موسی ساخت؟
نه لحظه لحظه ز عین جفا وفا سازد؟

درون گورِ تن خود تو این زمان بنگر
که دم به دم چه خیالات دلربا سازد

چو سینه بازشکافی در او نبینی هیچ
که تا زنخ نزند کس که او کجا سازد

مثل شده ست که انگور خور ز باغ مپرس
که حق ز سنگ دو صد چشمۀ رضا سازد

درون سنگ بجویی ز آب اثر نبود
ز غیب سازد، نه از پستی و علا سازد

ز بی چگونه و چون آمد این چگونه و چون
که صد هزار بلی گو خود او ز لا سازد

دو جوی نور نگر از دو پیه پاره روان
عجب مدار عصا را که اژدها سازد

در این دو گوش نگر کهربایِ نُطق کجا ست
عجب کسی که ز سوراخ، کهربا سازد

سرای را بدهد جان و خواجه ایش کند
چو خواجه را بکُشد باز از او سرا سازد

اگر چه صورتِ خواجه به زیرِ خاک شده ست
«ضمیرِ خواجه» وطنگه ز کبریا سازد

به چشم «مردم صورت پَرَست» خواجه برفت
ولیک خواجه ز نقش دگر قبا سازد

«خموش» کن به زبان مدحت و ثنا کم گوی
که تا خدای تو را مدحت و ثنا سازد