لوط علیه السلام
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
پنج شنبه 15 آبان 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

لوط.
(
Loth)
نام پیغمبری است علیه السلام، به «مؤتفکات» و او پسر برادر ابراهیم علیه السلام، یعنی لوط بن هاران بن تارخ.
طبری گوید:
لوط بن هاران بن تارخ و تارخ هو اخو ابراهیم. نام پیغمبری از بنی اسرائیل که شهرهای قوم به نفرین او به زمین فروشد و قوم او با پسران میـآرمیدند.
صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید:
لوط بن هامان بن آزر برادرزادۀ ابراهیم که با عمّ خویش از بابل مهاجرت کرد. قوله تعالی:
فآمن له لوط و قال انّی مهاجر الی ربّی انّه هو العزیز الحکیم.
و از بابل به حرّان رفتند و به شام و از آنجا به زمین فلسطین رفتند، جایی که مؤتفکات خوانند و آنجا پنج پاره دیه بود و قوم لوط آنجا بودند، پس لوط آنجا بماند و ابراهیم با ساره به جانب مصر رفت. خدای تعالی لوط را پیغامبری داد بر آن پنج دیه و نام آن [ ها ] صنعه و صعوه و عمره و دوما و سدوم. چون در فعلهای زشت بیفزودند و لواطت کردند که پیش از ایشان هیچ کس نکرده بود، خدای تعالی میکائیل را بفرستاد تا آن بقعه را برگردانید، چنانکه گفت:
فجعلنا عالیها سافلها.
و [ فرشتگان ] پیش از آنک آنجا رفتند به صورتی دیگر پیش ابراهیم آمدند و ایشان را گوسالۀ بریان پیش نهاد که مهمان دارد بر عادت، چون بدانست که نه آدمی اند عظیم بترسید تا ایشان او را به اسحاق و یعقوب بشارت دادند، قوله تعالی:
فبشرناها بِاسحاق و من وراء اسحاق یعقوب.
و بعد از هلاک قوم خویش، لوط پیش ابراهیم آمد و او را بسیار چیز داد. و گور او همان موضع تواند بود.
رجوع به مجمل التواریخ و القصص و الکامل ابن اثیر شود.
در قصص الانبیاء آمده:
پس فرشتگان قصد شهرستان لوط کردند و ابراهیم گفت: من با شما بیایم. گفتند: تو طاقت عذاب خدا نداری. گفت: از حضرت آن توفیق خواهم و آنگه بر شتر نشست و با ایشان روانه شد. چون مقدار نیم فرسنگ راه رفتند، گفتند: یا ابراهیم! تو را بیش از این فرمان نیست، پس از شتر پائین آمد و به عبادت خدا مشغول شد و فرشتگان به شهرستان لوط رفتند و آن هفت شهر بود که فساد میکردند و ابراهیم گفته بود که هرکه بدین عمل مشغول باشد حق تعالی ایشان را هلاک کند، پس ایشان برفتند و شش پاره شهر را هلاک کردند و شهری که آن را اسلام خوانند بماند از بهر آنکه بدان مشغول فعل بد نمیـشدند و بدان جماعت نمیـساختند، حق تعالی ایشان را نگاه داشت. از هر شهری صدهزار مرد جنگی بیرون آمدند [ آمدندی؟ ] چون فرشتگان به شهر لوط رسیدند دختران حضرت لوط را گفتند: آیا کسی باشد که ما را مهمان کند؟ گفتند: در این شهر کسی نباشد مگر توقف کنید تا پدر ما بیاید. یک لحظه توقف کردند. لوط بیامد جوانان را دید به غایت خوبی و حسن صورت با خود اندیشه کرد که اگر این جماعت بدانند که چنین پسران رسیده است و ایشان بنگرند مبادا از فعل بد با ایشان زحمتی برسد. از این اندیشه و غم نفسی برآورد و گفت: هذا یوم عصیب، یعنی روز دشوار مرا پیش آمد. این بگفت و مهمانان را به خانه [ برد ] و زن لوط کافره بود بدید که روی ایشان چون ماه شب چهارده میتافت از خانه بیرون آمد و قوم را خبر کرد که در خانه ما دوازده غلام است که درهمه عالم مثل ایشان نیست. آن قوم رو به خانۀ لوط نهادند. قوله تعالی:
و جاء قومه یهرعون الیه و من قبل کانوا یعملون السیئات.
آن قوم به در خانه لوط آمدند و جمع شدند و گفتند: یا لوط! مهمانان را بیرون فرست. لوط از بیم آن در خانه را ببست و گفت: ای قوم دختران را به شما حلالی دادم این مهمانان را خوار مدارید، از خدا بترسید. قبول نکردند:
«أ لیس منکم رجلٌ رشید»;
گفت:
مگر در میان شما مرد عاقل نیست؟
آن قوم قوت میکردند تا در خانه را باز کنند
«قالوا: لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق و انّک لتعلم ما نرید»;
لوط را گفتند: ما دختر تو را نمیخواهیم و به کار ما نیست و تو میدانی که ما که را میخواهیم.
مهمانان را بیرون کن.
«قال: لو اَنّ لی بکم قوّة او آوی الی رکن شدید»;
گفت: ای قوم اگر مرا قوّت بودی با شما حرب کردمی، اما چه کنم که مرا خویش و یاوری نمیباشد اما پناه به خدای تعالی میبرم که شرّ شما را از من و مهمانان من دور کند.
جبرئیل دانست و با فرشتگان گفت که لوط عاجز شده بعد از آنکه لوط را بر در خانه زده بودند و سرش شکسته و سه مرتبه شکایت پیش مهمانان آورد و گفت: شرّ ایشان از شما دفع نمیـتوانم کرد. فرمان خدای تعالی چنان بود که سه مرتبه شکایت کنند، پیش فرشتگان آشنائی ندهند چون بدیدند که خون بر محاسن لوط روان شده است او را گفتند: ما رسولان پروردگار توایم. ما را پیش تو فرستاد تا خویش و اهل بیت را از میان این قوم بیرون بری که امشب این قوم را عذاب میفرستیم. و اهل بیت لوط دختران [ او ] بودند. آن قوم در خانۀ لوط را کندند و درآمدند و گفتند:
«یا لوط ... ا لیس الصبح بقریب».
نزدیک صبح شد و ما را رها نکردی در این خانه.
چون آن قوم به نزدیک مهمانان رسیدند خواستند که ایشان را بگیرند. جبرئیل بادی بر روی ایشان دمید. طمس شدند و طمس آن باشد که چشم و دهان و بینی یکی شود و روی ناپدید شود:
«فطمسنا اعینهم فذوقوا عذابی و نذر».
یکباره آن قوم را نه چشم ماند و نه بینی و نه دهان، فریاد برآوردند که لوط جادوان در خانه آورده است، بعد از آن گفتند: ای لوط! بگو تا چشمهای ما را بینا کنند تا بازگردیم و توبه کنیم. جبرئیل پر بر ایشان مالید همه بینا شدند و دیگر باره قصد کردند نابینا شدند و هفت اندام ایشان خشک شد و فریاد برآوردند و امان خواستند پر دیگر بر ایشان مالید همه بینا شدند و بیرون آمدند. گفتند: فردا که این مهمانان از خانۀ لوط بیرون آیند ایشان را بگیریم و مراد خود حاصل کنیم. پس جبرئیل لوط را فرمود که برخیز و رختهای خود را برگیر و دختران را فرا پیش گیر و از آنجابیرون رو. گفت: دروازه
های شهر را بستهاند چگونه به درروم؟ جبرئیل او و دختران او را برداشته بیرون شهر بنهاد و گفت: پیش ابراهیم بروید. ایشان روان شدند. زن لوط خبر شد چون نزدیک ایشان رسید، گفت: کجا میروید؟ گفت: عذاب خدا میرسد. در حال زمین او را بگرفت تا به زانو. لوط پرسید: چرا نمی آئی؟ گفت: زمین مرا بگرفت. گفت: عمل بد تو تو را بگرفت و بعضی گفته اند که هنوز در خانه بود که لوط زن را گفت که امشب عذاب خواهد آمد. گفت: من دروغهای تو را بسیار دیده ام. جبرئیل لوط و دختران را از شهر بیرون برد چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. در حال دیدند که جبرئیل پر بزد تا آسمان و تمام شهرها و دهها و کوهها را از زمین برکند و در هوا برد، چنانکه برگ درختان نجنبید و کودک در گهواره بیدار نشد در آن شهرها هیچ کس خبردار نشد. ابراهیم علیه السلام طاقت عذاب نداشت بیفتاد. لوط او را در کنار گرفت تابه هوش آمد می نگریست تا صبح ظاهر شد. ندا از جلیل جبار آمد قوله تعالی:
«جعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیها حجارة من سجیل منضود مسومة عند ربک و ما هی من الظالمین ببعید».
چون ندا آمد که نگونسار گردانید، فریادکنان می آمدند و آن شهرستان همه پاره پاره شد و بر گردن ایشان بدان طوق نوشته. دیگر باره ابراهیم بیهوش گشت، جبرئیل بیامد و پری بر وی فرودآورد، به هوش آمد. باز جبرئیل گفت: یارسول الله! تو را نگفتم که طاقت آن نداری. گفت: یا جبرئیل! حال ایشان چه باشد، گفت: همچنین روند تا به هفتم طبقۀ زمین و هیچ جا قرار نگیرند تا به دوزخ رسند و فردای قیامت فزع در دوزخ ظاهر شود و گویند این قوم لوط اند و آنگه در عرصات قیامت حاضرشان کنند و باز به دوزخ برند و ابراهیم بازگشت و لوط را با خود برد و در عبادت ایستادند- انتهی.
در قاموس کتاب مقدس آمده:
لوط (پوشش) پسر حاران برادر ابرام است که در اور کلدانیان جائی که پدرش درگذشت متولد گردید، پس لوط ابرام و قارح را پیروی کرده به اتفاق ایشان به بین النهرین آمد (پیدایش)، سپس از آنجا مسافرت اختیار کرد و به زمین کنعان و احتمال قوی هم میرود که به مصر درآمد (پیدایش) و چون از مصر مراجعت کرد اموال و مواشی و حواشی خود و لوط را برون از حوصلۀ حساب دیده از لوط درخواست کرد که از وی مفارقت گزیند، چه حوصلۀ آن جناب جنگ و نزاع شبانان خود را با شبانان لوط برنتابید لوط را بر اختیار هر جا که بنظرش نیکو آید مخیر فرمود بنابراین لوط مرغزار اردن را که بهترین و نیکوترین علفزارهای اردن بود اختیارکرد. در خلال این احوال، در میان پادشاهان اطراف و حوالی اردن با کدر لاعمر جنگ درپیوسته از کدر لاعمر هزیمت یافته اغلبی اسیر شدند و لوط نیز با اسیران دیگر به اسیری برده شد. چون این معامله به سمع ابرام رسید، لشکری از خدمتکاران خاصۀ خود ساز داده رفت و برادرزادۀ خود را آزاد ساخته و با خود بازآورد. خلاصه لوط به سدوم مراجعت کرد و هرچند که زیست و زندگی با اهالی آن شهر در نظر لوط بسیار ناپسند بود با وجود آن دو دختر خود را به اشخاصی که از اهل آن شهر بودند تزویج فرمود و چون پیالۀ شرارت و بزه کاری سدومیان لبریز گشت، دو فرشته از جانب حضرت اقدس الهی به نزد لوط شده وی را از بلائی که بر شهر سدوم و عموره و ادمه وصبوئم و بالع که همان صوغر است فرود خواهد آمد بیاگاهانیدند، لیکن از بسیاری درخواست لوط وی را امر فرمودند که به بالع که قصبه ای است کوچک فرار کند و اسم آنجا به صوغر تبدیل یافت و در حینی که فرار میکردند زوجۀ لوط به عقب نگریست. چون این مطلب خلاف امر الهی بود به ستون نمک مبدل گردید. از آن پس لوط از صوغر انتقال نمود و در کوهستان موآب سکونت گزید که آن زمین به هر دو نسل وی که موآبیان و عمونیان باشند داده شد. (تثنیه). در هر صورت لوط شخص متلون المزاجی بود، و حال اینکه کتاب مقدس وی را عادل می نامد. (پطرس). (قاموس کتاب مقدس ).
|| دیار قوم لوط، ارض مقلوبه. (مسالک اصطخری).
جای قوم لوط ناحیتی است به شام ویران و کم مردم. (حدود العالم).