اثیرالدین فتوحی مروزی
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:اثیرالدین فتوحی مروزی, :: :: نويسنده : علی

اثیرالدین.
[ اَ رُد دی ]
(اِخ)
فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج ٢ ص ١٤٨ گوید : او از معاریف و مشاهیر مرو بود ... نظم بانظام او در غایت ذوق و جَزالَت و نهایت رقت و سلاست بود. و در مجمع الفصحاء ج ١ ص ٣٧٢ آمده است : او معاصر سلطان سنجر سلجوقی بوده و با حکیم انوری ابیوردی مخاصمه مینموده و میانۀ او و ادیب صابر دوستی و خصوصیت بوده بجهت یکدیگر اشعار میفرستادند. وقتی حکیم قطعه ای در هجو بلخ گفته و نسبت آن را به انوری داده، مشهور شده، لهذا انوری را اخراج کردند و حال آن قطعه را در دیوان انوری مینویسند، لیکن در حقیقت از حکیم فتوحی است. قطعه ای دیگر بجهت انوری گفته است که نوشته خواهد شد. از اوست قطعه ای که به اسم حکیم انوری در هجو بلخ گفته :

چار شهر ست خراسان را بر چار طرف
که وسطشان بمسافت کم صد در صد نیست
گرچه معمور و خرابش همه مردم دارد
نه چنان ست که آبستن دیو و دد نیست
بلخ را عیب اگر چند به اوباش کنند
بَرِ هر بیخردی نیست که صد بخرد نیست
مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک
معدن زرّ و گهر بی سرب و بُسَّد نیست
مرو شهری ست بترتیب همه چیز در او
جدّ و هزلش متساوی و هری هم بد نیست
حبّذا شهر نشابور که در ملک خدای
گر بهشت ست همین است و گرنه خود نیست.

و در تهنیت عید نوروز سلطانی گوید :

ایا راست گشته به تو کار ملک
ز غم پشت بدخواه تو کوز باد
گه بزم کلک تو جان بخش باد
گه رزم تیر تو دلدوز باد
میِ دانش لطف و قهرت مدام
ولی ساز باد و عدوسوز باد
به نوروز کردی نشاط و طرب
همه روزگار تو نوروز باد.

***

بچنان قطعه ای مرا خواجه
چه عجب گر شراب نفرستاد
عجب آن است کو ز غایت جهل
رقعه را هم جواب نفرستاد.

***

در چنین روز می پرستان را
گر صبوح آرزو کند شاید
سر بیرون شدن ندارد کس
ز آنکه برفی گران همی آید
قدری می شبانه هم باقیست
هست هم وجه آنچه درباید
کس فرستاده ایم تا آرد
مطربی را که جان بیفزاید
مادحت شعرکی همی خواند
بدردین ژاژکی همی خاید
هیچ ممکن بود که سید شرق
یک زمانک جمال بنماید.

***

همی پیش ازین اهل دیوان سلطان
گرفتند عبرت ز یک رنج دیدن
نگیرند عبرت کنون این جماعت
چه از سر بریدن چه از ... دریدن.

انوری این قطعه را گفته بوزیر سلطان فرستاد و در این ضمن اظهار کرد که لباسهای من از سید ابوطالب نعمه است که هنوز در بر دارم و فتوحی حسب الامر جواب این قطعه را گفته و انوری را نکوهش و ملامت کرده. چند بیت از قطعۀ انوری این است که نوشته میشود. قطعه ای که حکیم انوری بوزیر فرستاده است :

کار کار ملک و دوران دوران وزیر
این ز آصف بدل و آن ز سلیمان ثانی
در چنین دولت، من یک تن و قانع به کفاف
بیم آن ست که آبم ببرد بی نانی
ملک مصر چه باید که ز اهل کنعان
بیخبر باشد خاصه که بود کنعانی
تو که از دور همی بینی پوشیده مرا
حال بیرون و درونم نه همانا دانی
طاق بوطالب نعمه ست که دارم ز برون
وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی.

و جواب فتوحی این است :

انوری ای سخن تو به سخا ارزانی
گر بجانت بخرند اهل سخا ارزانی
حجة حقّی و مدروس ز تو شد باطل
اوحدالدینی و در دهر نداری ثانی
در سر حکمت و فطنت ز کرامت عقلی،
در تن بینش و دانش ز لطافت جانی
گفتی اندر شرف و قدر فزون از ملکم
باری اندر طمع و حرص کم از انسانی
غایت حکمت اگر کردت سلطان همت
آیت کدیه چو ارذال چرا می خوانی
پیش خاصان مطلب نام ز حکمت چندین
چون خسان در طلب جامه و بندنانی
نفس را باز کن از شهوت نفسانی خوی
تا دمت در همه احوال بود روحانی
ز آب حکمت چو همی با ملکان بنشینی
آتش آز چرا از دل و جان ننشانی
از پس آنکه به یک مهر دو الف ملکی
داشت در بلخ ملکشاه به تو ارزانی
وز پس آنکه هزار دگرت داد وزیر
قرض آن پیر سرخسی ز چه می بستانی
از پس آنکه ز انعام جلال الوزراء
به تو هرساله رسد مهری پانصدگانی
ای به دانائی معروف چرا میگوئی
در ثنائی که فرستاده ای از نادانی
طاق بوطالب نعمه ست که دارم ز برون
وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی
چه بخیلی که به چندین زر و سیم و نعمت
طاق و پیراهنئی دوخت همی نتوانی
پانزده سال فزون باشد تا کشته شده ست
بوالحسن آنکه ز احسانش سخن میرانی
پیرهن کهنۀ او گرت به جای ست هنوز
پس مخوان پیرهنش گو زره خفتانی
باقی عمر بس آن پیرهن و طاق تو را
سزد ار ندهی ابرام و دگر نستانی
نعمت آن راست زیادت که همی شکر کند
تو نه ای از در نعمت که همه کفرانی
بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست
اندرین شعر که گفتی ز در تاوانی
گر به فرمان سخنی گفتم مآزار ز من
زآنکه کفر ست در این حضرت نافرمانی.