آن یكی الله میگفتی شبی
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 13 تير 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

در بیانِ آنكه،
الله گفتنِ نیازمند،
عینِ لبّیك گفتنِ حقّ است

**************

آن یكی الله میگفتی شبی
تا كه شیرین گردد از ذكرش لبی

گفت شیطانش : خمش ای سخت رو
چند گوئی آخر، ای بسیار گو

این همه الله گفتی از عُتو
خود یکی الله را لبّیك كو ؟

میــنیاید یك جواب از پیشِ تخت
چند الله میزنی با رویِ سخت ؟

او شكسته دل شد و بنهاد سَر
دید در خواب او خِضر را در خَضر

گفت : هین از ذكر چون وامانده ای ؟
چون پشیمانی از آن كش خوانده ای ؟

گفت : لبّیكم نمیـآید جواب
زآن همی ترسم كه باشم ردِّ باب

گفت او را که : خدا گفت این به من
که : برو با او بگو : ای مُمتَحَن

نی که آن اللهِ تو لبّیكِ ما ست ؟
آن نیاز و سوز و دردت پیكِ ما ست ؟

نی تو را در کار، من آورده ام ؟
نی که من مشغولِ ذکرت کرده ام ؟

حیله ها و چاره جوئیـهایِ تو
جذبِ ما بود و، گشاد آن پای تو

ترس و عشقِ تو كمندِ لطف ما ست
زیرِ هر "یا ربِّ" تو، لبّیكها ست

جانِ جاهل، زین دُعا، جز، دور نیست
زآنكه یا ربّ گفتنش دستور نیست

بر دهان و بر دلش قفل ست و بند
تا ننالد با خدا وقتِ گزند

داد مر فرعون را صد مُلك و مال
تا بكرد او دَعويِ عِزّ و جلال

در همه عمرش ندید او دردِ سر
تا ننالد سوی حقّ، آن بد گهر

داد او را جمله مُلكِ این جهان
حقّ ندادش درد و رنج و اَندُهان

درد آمد بهتر از مُلكِ جهان
تا بخوانی تو خدا را در نهان

زآنکه درد و رنج و بارِ اَندهان
شد نصیبِ دوستانش در جهان

خواندنِ بی درد، از افسردگی ست
خواندنِ با درد، از دل بُردگی ست

آن كشیدن زیر لب آواز را
یاد كردن مبدأ و آغاز را

آن شده آواز صافی و حزین
کای خدا، ای مُستَغاث و، ای مُعین

نالۀ سگ، در رَهَش بی جذبه نیست
زآنكه هر راغب، اسیرِ رهزنی ست

چون سگِ كهفی، كه از مُردار رَست
بر سَرِ خوانِ شهنشاهان نشست

تا قیامت میخورد او پیشِ غار
عارفانه، آبِ رحمت، بی تَغار

ای بسا سگ پوست، كاو را نام نیست
لیك اندر پرده، بی آن جام نیست

جان بده از بهرِ آن جام، ای پسر
بی جهاد و صبر، كی باشد ظفر ؟

صبر كردن بهرِ این، نَبوَد حَرَج
صبر كن، كالصّبرُ مِفتاحُ الفَرَج

زین كمین، بی صبر و حَزمی كس نجَست
حَزم را خود، صبر باشد پا و دست

صبر كن از خورد، كاین زهرین گیا ست
حَزم كردن، زور و نورِ انبیا ست

كاه باشد، كاو به هر بادی جَهَد
كوه، كی مر باد را وزنی نهد ؟

هر طرف، غولی همی خواند تو را
كای برادر، راه خواهی ؟ هین بیا

رهنمایم، همرهت باشم، رفیق
من قَلاووزم در این راهِ دقیق

نی قلاووز ست و، نی ره داند او
یوسفا، كم رو، سوی این گرگ خُو

حَزم این باشد كه نفریبد تو را،
چرب و نوشِ دانه های این سَرا

كه نه چربِش دارد و، نی نوش او
سِحر خواند، میـدَمَد در گوش او ...

************

مثنوی معنوی
دفتر سوم