جوهر
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

جوهر

(اصطلاح منطق و فلسفه)
آنچه به ذات خود قائم باشد.
ضد عَرَض.
موجود قائم به نفس.
آنچه به خود پاید.
آنکه به خود پاید.
وجود مطلق و موجود لا فی موضوع و موضع.
جوهر ماهیتی است که هرگاه در اعیان وجود پیدا کند در موضع نیست و آن منحصر به پنج است

هیولی، صورت، جسم، نفس و عقل

زیرا جوهر یا مجرد است یا غیرمجرد، قسمت نخست یا متعلق به بدن است به علاقۀ تدبیر و تصرف، یا متعلق نیست. اولی عقل و دومی نفس است. و قسم دوم از شق اول و آن جوهری که مجرد نباشد یا مرکب است یا نیست اولی جسم است و دومی یا حال است یا محل است اولی صورت است و دومی هیولی است و این حقیقت جوهری در اصطلاح اهل الله نفس رحمانی و هیولای کلی نامیده میشود. جوهر منقسم میشود به بسیط روحانی، چون عقول و نفوس مجرد و به بسیط جسمانی چون عناصر و به مرکب در عقل نه در خارج چون ماهیات جوهری مرکب از جنس و فصل و به مرکب در عقل و در خارج چون مولدات سه گانه.

در اساس الاقتباس آمده :
در رسم جوهر گفته اند :
جوهر موجودی است نه در موضوع، و مراد از این عبارت نه آن است که وجود داخل است در مفهوم جوهر، چه مفهوم جوهر را جزو نیست، چنانکه گفتیم، والا آن جنسی عالی نبود، و نه آنکه وجود لازم جوهر است تا هرچه جوهر بود همیشه موجود بود، بل مراد آن است که جوهر چون موجود باشد وجودش نه از قبیل چیزهائی بود که در موضوع بود، واین معنی از لوازم جوهر است. و جوهر را صفتهائی دیگر باشد که در بعضی از آن بعضی اعراض نیز مشترک باشند. مثلاً چنانکه جوهر را ضد نبود و از شأن او بود که محل اضداد بود چه ضدان دو عرض باشند از یک جنس که میان ایشان غایت دوری باشد و بر سبیل تعاقب در یک موضوع حلول کنند. و جوهر قابل اشدّ و اضعف نبود، چه انسانی انسان تر از انسانی دیگر نتواند بود. مانند سیاهی که سیاه تر بود از سیاهی دیگر.
و جوهر بسیط بود یا مرکب، و بسیط یا جزو مرکب باشد یا نبود، و جزو مرکب یا محل بود، و آن جزوی بود که مرکب به او به قوّت باشد و آن را ماده خوانند و یا حال بود و آن جزوی بود که مرکب به او به فعل بود، و آن را صورت خوانند و مرکب که مرکب بود از این دو، آن را جسم خوانند. و این سه نوع را جواهر مادی خوانند. و اما بسیطی که جزو مرکب نبود، و آنرا جواهر مفارقه خوانند، هم دو گونه بود، یا متصرف بود در مادیات بر سبیل تدبیر، و آن را نفس خوانند، یا نبود و آن را عقل خوانند. پس جوهر به این قسمت پنج نوع بود :

ماده، صورت، جسم، نفس و عقل

و این هر پنج، یا جزوی باشند یعنی اشخاص، و آن را جواهر اولی خوانند، یا کلی باشند، یعنی انواع و اجناس و آن را جواهر ثانیه و ثالثه خوانند. این است انواع جواهر به قسمت اولی.
و بباید دانست که جوهر ذاتی است انواع جواهر را به خلاف عَرَض که ذاتی نیست اجناس اَعراض را، و به این سبب اجناس اَعراض را به تفصیل در اجناس عالیه برشمرده اند. و انواع جواهر را در تحت یک جنس عالی که جوهر است شمرده، چه مفهوم از جوهر حقیقت و ذات اوست. و آنکه چون موجود باشد نه در موضوع بود لازم آن ذات و مفهوم از عرض عارض بودن است موضوعی را، لازمش آنکه چون موجود باشد در موضوعی بود. و عارض بودن چیزی چیزی را بعد از تحقّق ماهیّت آن چیز بود. و نه لفظ عَرَض دالّ است بر آن حقیقت که او عارض غیری است و نه معنی رسم او، پس هر یکی از اجناسی که عَرَض لازم آن اجناس است جنس عالی است، چه دالّ بر آن حقیقت و ذات است، و هیچ ذاتی نیست که میان همه مشترک باشد و به جای جنس بود همه را.